درباره من
با یاد و نام حضرت دوست
با درود و عرض ادب و سپاس از مهر همواره ی شما یاران.
انگار بوفی آشیان دارد درون ذهن
من خسته از فردا و فردا های تکرارم
عمری اسیر التهاب روز ها بودم
از زایش نمرود بر افکار بیزارم
این شب رخان حال مرا دیگر نمی دانند
من از خودم دورم میان واژه هایی کور
باران نمی بارد زمین خشک است و بی رونق
خورشید گویی قهر کرده با من منفور
سنتور و سازم پیشه ساتوران شکستند آه
دیگر لبم با ساز غم پیوسته در گیر است
اینجا سگان شیران به غل دارند و در زنجیر
سهراب اسیر تازیان پیر تزویر است
در گوشه ای از این خیابانهای تو در تو
زیبا گلی تازه شکوفا گشته مست از عشق
با فالی از حافظ به دست و دیده پر آشوب
آزرده خاطر جان فروشد شسته دست از عشق
فریاد من پیوسته می خشکد ز تنهایی
عصیان چشمانم مرا از پای خواهد برد
می دانم این روح اسیرم را شبی خاموش
چنگیز با آتشفشان و جای خواهد برد
اما مرا تاریخ درسی داده با خوانش
درسی که از یادم نخواهم برد بی تردید
هر ظلم را آخر جزایی بوده درد آلود
خسرو گمان در حال مرگ این نکته را فهمید
فرهاد دست از این جهان شست از سر نیرنگ
فریاد مظلوم عاقبت گیرد گلوی شب
از بطن این فتنه شود فتانه ای پیدا
خاکستر خاموش گر گیرد به آه اغلب
از شرق تا غربش بپیماید به آهی تیر
از عرش تا فرشش بلرزاند نوایی پیر
روشن شود آتش درون کاریان و پارس
وقتی فریدون بر کند از بن پی تزویر
من با قیام واژه ها مشتاق آن روزم
روزی که باران بارد و احساس جان گیرد
روزی که بلبل مست و خوش دور از قفس شیدا
نغمه سراید بر گل و گل ارغوان گیرد
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
آسمان ابری ومن بارانی
این شعرنزدیک به شعرنیمایی است
امیدوارم خوشتان بیاد
آسمان ابری ومن بارانی
آسمان توطیه ی چشمانت
چشم تو صاعقه ایی می خواند
آسمان ابری ومن بارانی
دل من خسته وغمگین
حالا
پرحرفم
دل تو بی رحم است
من وتو زمزمه ی پرحرفیم
ساکت اما گاهی پردردیم
توکه پنجره راهی بستی
به خیالت دل من آرام است
باز کن پنجره را
چشم تو بی رحم است
این که می بینی طوفان نیست
یادتو می چرخد
یادتومی خندد
یادتو می بلعد
تو ببین من چرابی رنگم
شاید این فصل به من می خندد
شاید این فصل مرا می بلعد
شهر من رویایی است که درآن خوابیدم
وتوهستی دربش
وتوهستی قلبش
آسمان جرات دیدارتو بود
آسمان مال توبود
شهرمن چون شیری است
که تو رامی بیند
می خوابد!
شاید درکلاسی دیگر
درشعری نمناک
می نویسم باران
چشم دیدارتو بود
آسمان سهم تو بود
آسمان مال توبود