فراموش کردم
رتبه کلی: 3


درباره من
سلام


پیام خصوصی فقط رفیقای قدیمی




متآهل

.

.

‌.

میانالی با کلی خاطرات...









گیسو مرادی (SARNEVESHTT )    

*_-_♥_-کاش پیشــــــــم می موندی-_♥_-_*

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۰/۰۷ ساعت 21:01 بازدید کل: 3511 بازدید امروز: 415
 

 ای

کاش در شبم مانده بودی
تمامِ شب
با بوسه می‌شمردی زخمهای تنم را
تا صبح
آن زخمهایی که زندگی به من زده است
در روزهایی که نبودی
در روزهایی که نیستی
و در شبهایش
...
شب را ای کاش مانده بودی کنار من
شاید
تنها همین یک شب
پهن نمیشد این رختخواب هر شبه‌ی تنهایی
که گوشه‌ی اتاق افتاده است،
تنها همین یک شب
شاید
آرام می‌گرفت دل‌ضربه‌های بی‌پناهی من
میان نفسهایت
...
شب را اگر مانده بودی تا صبح
تا صبح حرف میزدیم 
از شعرهای نگفته، قصه‌های نخوانده، راه‌های نرفته
تا صبح حرف می‌زدم
از شعرهایی که خوانه‌ایم
و قصه‌هایی که ...
 از راه‌هایی که رفته‌ایم
 و هرگز
به هیچ جا نرسیده‌ایم تا امروز
...
امشب
شب را ای کاش می‌ماندی کنار من

 

 

 

 ღ.•**•.ღ تنـــــــهایـی ღ.•**•.ღ

 

 بعد از آن دلشوره های آشنائی

 

بعد آن دلتنگی دل بهر شادی

 

بعد آواز دل من از فرار بی صدائی

 

آمدی ماندی تو در دل همچو آوائی نهانی

 

بی توامشب من دويدم باز سوی وادی  بی همصدائی

 

ای تو تنها ياوردل  کاش ميماندی برايم همچو رويائی خيالی

 

روز من بی تو تبه شد شب من بی همسفر شد

 

ای تو تنها خواهش دل بی تو اين دل بی ثمر شد

 

ياد ايام گذشته ياد ان رويای شيرين نهفته

 

ميزند خنجر به سينه ميچکد اشکی به گونه

 

ميدهد هر دم عذابم اين که دل را پس فرستاد

 

آنکه اول در خراجش کوله باری دل فرستاد

 

شد دل من پاره پاره در غم تو بی وفايم

 

شد غم تو باوفاتر از خود تو بی وفايم

 

ای که اشک ديدگانم شد نثارت

 

ای که دل را تو شکستی زير آوار غرورت

 

کاش يکشب  ميشنيدی ناله و راز و نيازم

 

ای خدا تنها ترينم بازش آور من هنوز عاشق ترينم

 

 

کاش می ماندی

 

کاش می ماندی و پیر می شدی

 

زیر چشمهایت چین می افتاد

موهایت سفید می شد

لبهایت پیر می شدند اما

من همچنان

دوستشان داشتم .

صبح ها

دندانهای مصنوعیت را قایم می کردم

از بالای عینک ذره بینی  نگاهم می کردی

و می خندیدی

به پیر زنی که عاشقت بود و هنوز

مثل دختر بچه ها

شیطان .

 

کاش که مي مانده با من
تا که در سايه تو عمر من سر مي شد
سختيه زيست در اين شهر سياه
با وجود گرم تو کم مي شد
مي دانم که تقدير اين بود اما
کاش اين تقدير نبود

 

 

 

بی تو سخت فرو مي رود دم ولي
به چنان شتابي رود که گويي
در هر ثانيه، صد سال به مرگ نزديک تر مي شوم

 

نمي دانم، چشم من کج بين است يا که دنيا صد رنگ
گلهايي که وقت بودن تو مرا
ميهمان عطر گيج خود مي کردند
امروز انگار به تنهايي من مي خندند
و خيره ي مردم انگار زهر بر زخم دلم مي ريزد
از چَشمهاشان ميخوانم که

:((تو تنهايي و محکوم به اين تنهايي.))

 

آه! زندگي زيبا بود وقتِ بودن با تو
رودها، چَشم ها و چشمه ها، لبخندها و غنچه ها،

همه تعبير عشقما بود

ولي امروز انگار همه ي مخلوقات
بر چَشم ترو مي خندند

 

کاش مي ماندي با من
تا که در سايه ي تو...

 



 

این مطلب توسط موسی اصلانی بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۱/۱۰/۰۷ - ۲۱:۱۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
3
4
5
6
7
1 2 3 4 5 6 7


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)