درباره من
سلام.
_____________________________
من پسری خندان،از همان ها که می گویند نیششان بسته نمی شود.من از همان هایم که می گویند انگار هیچ غمی به دل ندارد.
من همانم که از سکوت طولانیم باید ترسید از این که یکهو بی هوا چشمانم به گوشه ای خیره شود و بروم در فکر و ساکت و ارام بنشسنم.
من همانم که اگر در چنین حالتی امدی و گفتی:طوریته؟ و من بغضم را فرو بردم و ناگاه اشکم سرازیر شد ولی نیشم هنوز باز بود،بدان غوغاییست در درونم.بدان کارد به استخوان رسیده و بدان همان پسرک پر شرو شور و خندانم با کمی فراموشی،با همان خصلت های نسی ادمی.
نترس غم های من دامن گیر نیست،
دل گیر است
__________________
از هیاهوی واژه ها خسته ام
من سکوتم را از اوراق سپید آموختم
آیا سکوت
روشن ترین واژه ها نیست ؟
همیشه در خلوت
مرگ را مجسم دیده ام
آیا مرگ
خونسرد ترین واژه ها نیست؟
تا چشم گشودم
از چشم زندگی افتادم
شبی ـ شاید امشب
زیرنوریک واژه خواهم نشست
نام خونسرد معشوقه ام را
بر حواس پنجگانه ام
خال خواهم کوفت
وهم زمان
پایین آخرین برگ خاطراتم
خواهم نوشت
پایان