درباره من
دوستت دارم پريشان ، شانه مي خواهي چه کار ؟
دام بگذاري اسيرم ، دانه مي خواهي چه کار ؟
تا ابد دور تو مي گردم ، بسوزان عشق کن
اي که شاعر سوختي ، پروانه مي خواهي چه کار؟
مُردم از بس شهر را گشتم يکي عاقل نبود
راستي تو اين همه ديوانه مي خواهي چه کار ؟
مثل من آواره شو از چار ديواري در آ
در دل من قصر داري ، خانه مي خواهي چه کار ؟
خرد کن آيينه را در شعر من خود را ببين
شرح اين زيبايي از بيگانه مي خواهي چه کار ؟
شرم را بگذار و يک آغوش در من گريه کن
گريه کن ! پس شانه مردانه مي خواهي چه کار ؟