قادر طهماسبی، شاعر و محقق معاصر. وی متخلص به فرید است. اشعار وی غالباً دارای رویکرد انتقادی، اجتماعی می باشند. در شهرستان میانه متولد شد. دبستان و دبیرستان را در همان شهر گذارنید. پس از آن جهت کسب علم اقامت کوتاه و بلند در شهرهایی چون شیراز، مشهد، تبریز و تهران و اصفهان داشت. در مراکزی چون کانون پرورش فکری کودکان، هنرستان هنرهای زیبا، امورتربیتی، آموزش و پرورش، ستاد تبلیغات جنگ، انجمنهای ادبی و بنیادشهید، ارشاد اسلامی و جهادسازندگی و جهاددانشگاهی و دانشگاه به فعالیت مشغول بوده است. به عضویت هیات علمی دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان منصوب شد. اما جهت پرداختن به پیشه شاعری و فعالیتهای اجتماعی انصراف داد. با اینحال در دوره های مختلفی به تحصیل در دانشگاه پرداخت. در سیمای اصفهان هم فعالیت داشت. پس از آن به تهران هجرت کرده و در دانشگاه تهران مشغول شد. همچنین به عنوان کارشناس شعر در حوزه هنری و بنیاد شهید به فعالیت پرداخت
سایت استاد قادر طماسبی.فرید www.tarine.org
==============================
شناختنامه «قادر طهماسبی» منتشر میشود ۱۳۹۰-۰۶-۰۵
کاظم رستمی، در حال تدوین شناختنامه «قادر طهماسبی» متخلص به فرید است. این اثر به زودی، توسط موسسه فرهنگی شهرستان ادب منتشر خواهد شد.
کاظم رستمی در گفتوگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) درباره محتوای این اثر اظهار کرد: زندگینامه، مقالات و نقدهای صاحبنظران در باب شخصیت و شعر قادر طهماسبی و بررسی دوران شعری او توسط اهالی ادبیات انقلاب، در این کتاب گردآوری شده است.
آثار تاثیرگذاری از اشعار ماندگار روزگار ما، مانند «مثنوی شهادت» و شعر «کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود»، سروده قادر طهماسبیاند و شاید بسیاری از افراد از این موضوع، مطلع نباشند.او یکی از شاعران فعال روزگار ما بوده و حتی مفاهیم ایثار و شهادت را در غزلیات عاشقانه خود بازگو کرده است.
===========================
شعر انقلاب در گفتوگو با قادر طهماسبی(فرید)
قادر طهماسبی شاعر انقلاب و سراینده «مثنوی شهادت»؛
خلاصه:
قادر طهماسبی متخلص به «فرید» یکی از شاعرانی است که زمان انقلاب در اوج جوانی قرار داشت و بعد از انقلاب و در دوران جنگ او را با شعر دفاع مقدس میشناختند. او در میانه به دنیا آمد اما اصفهان و تبریز و شیراز و مشهد و تهران شهرهای مقصد بعدی او برای زندگی و تحصیل و تدریس بود. «عشق بیغروب»، «به رنگ خون»، «شکوفههای فریاد»، «پری ستارهها»، «پری شدگان»، «ترینهها»، «پری بهانهها» از جمله کتابهای این شاعر توانمند است. به بهانه سیو دومین سال پیروزی انقلاب اسلامی با این شاعر انقلاب درباره شعر انقلاب و مسائل بعد از آن به گفتوگو نشستیم:
** فضای شعرخوانی مذهبی و انقلابی قبل از انقلاب چگونه بود؟
فضای شاعر و شعر در قبل از انقلاب فضای دیگر و متفاوتی از امروز بود. افرادی بودند که شعر مذهبی میگفتند. اینها را یا مداحان تشکیل میدادند یا کسانی که با مداحان نشست و برخواست میکردند یعنی شعر آن جریان اصلی خود را بین مردم پیدا نکرده بود. شعرها معمولا به فضاهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی روز نمیپرداخت. شاعران به جریانهای سیاسی خیلی با احتیاط میپرداختند. گاهی اگر در شعر نکتهای بود که میشد از آن برداشت حمله به رژیم را داشت، آن شاعر روز بعد توسط ساواک مورد تعقیب قرار میگرفت که بالاخره شعری که گفته برای نظام ضرری دارد. عدهای هم عاشقانهسرا بودند. سرودها هم آن زمان سرودی به معنای واقعی نبود نبود. چند سرود بود که بنان خوانده بود و سرود شاهنشاهی و چند سرود مشابه. سرود به این صورت امروزس نداشتیم.
مثلا در آثار بعد از سال 1300 از ملکالشعراء، پروین و شاعران دیگر، همه در چارچوب انقلاب مشروطیت و فضای مختصر ملایمی که بود یک سیاست خیلی نرم را در شعرهایشان اعمال میکردند. درباره مسائل اجتماعی هم خیلی نرم و بیخاصیت وارد شده بودند.
درست است که مثلا پروین در مناظرههاش از تاج و شاه صحبت میکنه اما به این صورت نیست که جامعه را تکان بدهد. مثلا میگفت شاهان گذشته چنین بودند و الان نیستند. تا زمانی که میرسیم به انقلاب. در این زمان عدهای از شاعران در چارچوب آرمانهای ملیگرایی شعر میسرودند که آن هم حمله به نظام نبود.
** حتی سالهای نزدیک به انقلاب هم شاعران در لفافه شعر میگفتند؟
بله شاعران صریح شعر نمیگفتند. مثلا قبل از انقلاب من در جلسه کاخ جوان که علیرضا طبا آن را تدارک دیده بود، شرکت کردم. میگفتند شاعران حاضر در این جلسه، شاعران مبارز هستند. اما آنها آسمان و ریسمان را به هم دوخته بودند تا از یک چیز ظاهری در شعر معنای انقلاب را بفهمانند. مثلا در شعر از گنجشک یا گربه گفته بودند و استنباط میکردند که این یعنی منظورش حمله به نظام شاهنشاهی است. مثلا در شعر فلان شاعر مردم گنجشک و نظام گربه است. منتها عدهای از شاعران چپیهم بودند که جسورانهتر شعر میگفتند اما این شعر بین مردم نبود که حرکت به وجود بیاورد. مردم از کمونیستها بیزار بودند و تحویلشان نمیگرفتند. هر چند اینها هم نقشی در مبارزه داشتند اما حرکت مردمی چیز دیگری است.
* قبل از انقلاب اعلامیه و کتاب در اصفهان پخش میکردم
مثلا در سال 56 یک نفر در تظاهرات کشته شده بود و این شهادت هزاران سؤال را برای مردم به وجود میآورد که چرا او را کشتتند و آرام آرام بستری که امام آماده کرده بودند فراهم شد. اما فضا آن قدر بسته بود که اگر از کسی به اسم خمینی صحبت میشد؛ باید خیلی آهسته حرف میزدند اگر به خمین یک "ی " اضافه میشد و کسی میفهمید رهایی از ساواک مشکل بود.
ما هم در آن سالها با دوستان جلسه میگذاشتیم و کتاب و اعلامیه پخش میکردم تا اینکه «نامهای از سوی امام موسوی» به دستمان رسید که این همان کتاب حکومت اسلامی حضرت امام بود و برای اینکه کتاب را شناسایی نکنند اسم روی کتاب را نامهای از امام موسوی گذاشته بودند.
این کتاب در دانشگاه اصفهان به دست یکی از استادان دانشگاه که صنیعزاده نام داشت، شبانه تکثیر میشد. کتابهای شریعتی هم از جمله کتابهایی بود که پخش میکردیم.
یک نوار سال 56 به دستمان رسید. گوش دادیم که یکی مجتهدان در مسجد اعظم قم گریه کرده بود که ما مگر از نظام چه میخواهیم جز اجرای قانون اساسی. از آن طرف اعلامیهای از امام به دستمان رسید که ما این رژیم را نمیخواهیم. اینجا ما با بچهها را جلسه گذاشتیم که آیا تاریخ نخواندید؟ و از هم پرسیدیم که تا الان کدام شاه ظالم نبوده و تا کی این وضع ادامه پیدا میکند؟
** آن زمان شعر برای مبارزه با رژیم نمیگفتید؟
چرا اما من هم مثل بقیه در لفافه شعر میگفتم. مثلا در سال 55 شعری در کاخ جوانان خواندم که این طور شروع میشد:
«زمان، زمان دلیران رفته از یاد است/ زمان زمان فغانهای سبز بیدار است
در همین غزل آمده بود:
هنوز اگر سخنی میرود ز آزادی / همان حدیث مکرر ز سرو آزاد است
بریده رشته الفت ز جان شیرینش / فرید اگر امشب هم نوای فرهاد است
اتفاقا به خاطر همین شعر که در کاخ جوانان خواندم. بعداز جلسه 2 نفر دنبالم افتادند که این شعر را به ما بدهید. گفتم شعر را یادم رفته است. گفتند مگر میشود چند بیت از این شعر را یادت نباشد. کاغذ و قلم آورد که بنویسم. پرسیدم ساواکی هستید؟
** به همین صراحت پرسیدید؟
بله من آن زمان خیلی جسور بودم. یادم میآید زمانی که دانشآموز بودم به رئیس آموزش و پرورش که ساواکی بود یک سیلی زده بودم و در رفته بودم. حالا اسم عوض کردنها و در رفتنها بماند. خلاصه از آن دو پرسیدم ساواکی هستید؟ گفتند این چه حرفی است و چرا ساواک باید دنبال شعر بیاید؟ باز اصرار کردند و گفتند شعر را بنویس. اتفاقا 3 بیت خیلی محکمش را هم میخواستند. هر چه گفتند بنویس ننوشتم و از آنجا تحت تعقیب قرار گرفتم. یک بار هم به انجمن ایران آمریکا دعوت شدم. یک تعدادی از شاعران دعوت عمومی میفرستادند گاهی هم با اصرار میخواستند برویم. خیلی از دوستان ما در ساواک و دادگستری بودند و من تا آن زمان نمیدانستند به اصرار مرا بردند و آنجا این شعر را خواندم:
نه غوک برکه سردم نه مرغ جنگل دورم/ نهنگ عرصه موجم عقاب قله نورم
در بیت آخر هم گفته بودم: به شرح نور سفر میکنم به پای شهامت / چه غم که لشکر ظلمت گرفته پای عبورم
*کاردار آمریکا گفت شعرت را برایم بنویس اعتنا نکردم
این شعر را که خواندم آن هم در آن فضای چپی. کاردار آمریکا هم در مراسم شرکت کرده بود. حاضران خیلی برای من کف زدند و گفتند دوباره بخوان. لحن شعر و قدرت صدایم دست به دست هم داده بود و جمعیت را به شدت تحت تاثیر قرار داد. بعد که شعر خواندنم تمام شد کاردار آمریکا آمد گفت شعر را بنویس میخواهیم توی بولتن بزنیم. اعتنا نکردم. دوباره رفت و آمد و گفت بنویس. چند بار دیگر هم خواستهاش را تکرار کرد و باز اعتنا نکردم و گفتم شعر یادم نیست و از مجلس خارج شدم.
من که خارج شدم یکی از آشنایان دنبالم آمد و مرا کشان کشان برد خانه خودش که آن شب باهم باشیم. به خانهاش رفتم. اما اوضاع خانه خیلی عجیب بود. خانه خالی بود. هی اصرار که شعر امشبت را بخوان. اما ناگهان دیدم 2 نفر توی حیاط آمدند و پشت خانه رفتند. پرسیدم کسی آمد؟ کی بود؟ به اوضاع مشکوک شدم که چه طور در این خانه که قرار بود خانه خالی باشد، این دو نفر آن هم به این صورت آمدهاند. هر چه اصرار کرد بالاخره نخواندم و برگشتم خانه. از آنجا تحت تعقیب بودم تا بفهمند من به چه گروهی وابسته هستم. در صورتی که من به گروهی وابسته نبودم من با مردم بودم. حقیقتا گروهی را نمیشناختم. سنم هم اقتضاد نمیکرد. اما ظلمها را میدیدم. حرفهای امام را میشنیدیم. گروهها خیلی مخفیکار میکردند. اینها تا زمانی بود که نوار آن مجتهد تبریزی را شنیدم و بادوستان درباره حرکت امام و کتابش صحبت کردیم. اینجا بود که برگشتم تبریز. به زادگاهم و فامیل را که 30 - 40 نفری میشدند جمع کردم و گفتم میخواهم صحبت کنم. میخواهم داستان بگویم. همه کنجکاو شدند. گفتم اسلام من تا حالا اسلام شناسنامهای بود. میخواهم با اجازه همه مقلد امام باشم و توصیه میکنم تا دیر نشده همه به این جریان بپیوندند. برادرم گفتم چه طور جرأت میکنی؟ نمیترسی که شاید من تو را لو بدهم. گفتم هر کاری میخواهی بکن.
** اولین شعر صریحی که درباره امام و انقلاب گفتید چه بود؟
برای من در سال 57 و بعد از مشکلاتی پیش آمد که نتوانستم شعر صریحی بگویم. اما توی راهپیماییها برای مردم شعارهایی میگفتم و به سر دسته میرساندیم و مردم تکرار میکردند.
** شعارها یادتان میآید؟
زیاد نه. شعرها و شعارها را ضبط نکردم. ساواک هم خیلی روی من حساس شده بود. کتاب دست دوستان داشتم. توزیع کننده کتاب و اعلامیه بین بچهها بودم. مشکلات شخصی برام پیش آمده بود. آن زمان شعرهای پراکنده گفتم اما ثبت نکردم. من دفترهای آغاز انقلاب و خاطراتم را در کرج نگه میداشتم که همه آتش گرفت. اما شعر را از سال 61 به صورت جدی شروع کردم. من قبل از آن زمان به عکاسی روی آورده بودم. اما یک روز بلند شدم دیدم اطرافم هم لاله روییده و باید وقایع را به صورت عریان ببینم و دوربین را کنار انداختم. خیلی فکر کردم چه کاری میتوانم بکنم که موثر باشد. همه اینها من را تا سال 61 مشغول کرد تا سال 61 به جریان شعری پیوستم. «مرکب بیسوار» سومین شعرم بود.
** پس در این موقع وارد شعر جنگ شدید تا شعر انقلاب؟
بله البته با خاطراتی که داشتم شناسنامهای برای انقلاب نوشتم که در شعر پرنوشت پوپک خبرنگار من شناسنامهای برای انقلاب آوردهام و سعی کردم این شناسنامه درست باشد.
** این شناسنامه انقلاب شامل چه مقطع زمانی میبود؟
این شناسنامه از شروع انقلاب است تا امروز که در آن هستیم.
* یکی از شعرا گفته بود قطعنامه امضا شد و فرید هم مرد
*بعد از جنگ چه کردید؟
دوستان معتقد بودندکه باید کار فرهنگی بکنیم. یادم میآید بعد از پایان جنگ یکی از شعرا گفته بود قطعنامه امضا شد و فرید هم مرد. این مسئله برای من خیلی گران تمام شد. دوستی که امین بود به این فرد گفته بود چرا میگویی فرید مرد؟ او هم جواب داده بود فرید شاعر جنگ بود و جنگ هم تمام شد و جزو بحث شده بود. یعنی من و نسل من تمام شدیم. و همه این بغضها در صورتی بود که بعد از جنگ در برنامههای دفاع مقدس کمترین دعوت از من شد. به این عنوان که فرید را دعوت کردهایم موضوع را از سر خودشان باز میکردند در حالی که مرا دعوت نکرده بودند. البته من نیازی به این دعوتها ندارم. من زمانی پس از جنگ احساس کردم مسئله شهادت زیر سؤال رفته است، شعر مثنوی شهادت را سرودم که با این بیت شروع میشد: سبک بالان خرامیدند و رفتند/ مرا بیچاره نامیدند و رفتند
یا شعر مرکب بیسوار من آن قدر بین شهدا و مردم جا افتاد که در وصیتنامه خیلی از شهدا آمده بود این چند بیت را روی مزار ما بنویسید. خیلی از ابیات آن شعر را در نمازخانهها زدند یا روی دیوارها در جبهه این بیت را از من نوشته بودند:
از مدافعه بیفتح برنمیگردیم/ مگر که مرکب ما بیسوار برگردد
خیلها گفتند جنگ تمام شد و راحت شدیم اما از نظر من جنگ شروع شده بود. یادم هست یک بار گفتم جنگ ما قسمت آسانش بود که تمام شد تازه الان دارد جنگ شروع میشود. آن هم در بخش فرهنگی.اما با کمال تعجب میدیدم که مسئولان هم بعد از جنگ حرکتشان درست نبود. مسئولان سالهای 70 انگار عدالت و فقرزدایی را فراموش کرده بودند.
یادم است اولین شعر عدالت خواهی را که خواندم ای عاشقان من بچههای بیپناه من بود.
** با این شعرها چه طور برخورد شد؟
در دانشگاهها برخورد بسیار خوب بود و در دانشگاهها در 50 همایش این شعر را خواندم. این شعر پرچم بچهها شده بود و این در چند قسمت است و بیعدالتی را عنوان کردهام و این حرفهای همان روز بود.
** منظورتان این است که بعد از انقلاب و جنگ حرکت خودجوش بین مردم و شاعران به وجود آمد و اما مسئولان فرهنگی درست عکس این جریان حرکت میکردند؟
بله مردم آگاه هستند مردم سالها مشغول جنگ بودند بعد از جنگ جبهه دیگری وجود آمد که اصلا فکرش را هم نمیکردند. نمیتوانستند باور کنند. میگفتند این حرکتی که از مسئولان نقل میکنید شایعه است و خودشان را قانع میکردند. سلاح هم از دست ما افتاده بود و نمیتوانستیم دفاع کنیم. عدهای از شعرایی که واقعا در جنگ با ما بودند از ما فاصله گرفتند. بوی میز و نان شنیدند. تغییر کردند. نمیگویم آدم مقدسی هستم. اما افرادی مثل من در حاشیه ماندند. تنها ماندم. و بعد تنها چیزی که برای اولین بار بهش متوسل شدم امام بود. اهمیتی نمیدهم که به من بگویند خرافاتی اما امام در خواب به من دستور داد. دو شب پیاپی امام به خواب من آمد. گفت مگر نمیبینی وضع را مگر نمیبینی ارزش شهادت در حال از بین رفتن است؟
در شب دوم به امام گفتم من مشکلات زیادی دارم چه طور حرکت کنم؟ گفت بلند شو و بسمالله بگو و همین که از خواب بیدار شدم مثنوی شهادت را سرودم. سال 71 بود که «سبک باران خرامیدند و رفتند مرا بیچاره نامیدند و رفتند» را همان شب سرودم.
این شعر چند سال شعر ایران تحت تأثیر قرار داد. من این را در دانشگاه تربیت مدرس خوانده بودم. شهید آوینی آن را چاپ کرده بود و آقای آهنگران هم آن را دیده و خوانده بود. البته من را در جریان قرار نداده بودند من در همین حد که شعر بین مردم رفت برایم مهم بود.
شعر «آی مردم من» حرفهای سال 69 بود. من این شعر را حضور مقام رهبری خواندم ایشان خیلی استقبال کردند تا رسیدیم به این سالها و مجبور شدم حرکتم را به تنهایی ادامه دهم.
*بعضی از شاعران ما اگر حکومت حضرت علی (ع) بودند به حکومت او هم حمله میکردند.
** یعنی چه؟
یعنی تنها ماندم. مثلا در این اغتشاشات انگار شاعر را آفریدهاند دائما نق بزند.حتی اگر یک راه راست هم ببیند باز به حکومت درست هم حمله کند. فکر میکنم بعضی از شاعران ما اگر حکومت حضرت علی (ع) بودند به حکومت او هم حمله میکردند. انگار خشت و گلشان را از نق زدند آفریدند یعنی تشخیص ندارند. الان امکاناتی در اختیار من نیست من هم کارهای نیستم که انگ شاعر حکومتی به من میزنند. همه هزینه دفتر و کارهایم را خودم میدهم. البته نمیخواهم هم چیزی از من بماند جز شعرها و دست نوشتههایم.
من تازه شروع کردهام و این راه را ادامه میدهم. من در 3 محور کار کردهام: محور اول شهادتطلبی است کسی نمیتواند ادعا بکند قبل از من از بین شاعران کسی به شهادت این قدر پرداخته است.
* گفتند شعر شهادت را پخش نمیکنیم چون داغ خانواده شهدا تازه میشود
در آرشیو تلویزیون برنامه «ارزش شهادت» من هست که البته آن سال یعنی سال 70 پخش نکردند. ببینید دیدگاه چه طور بود. یکی از دوستان یعنی آقای فراستپور به من اصرار کرد که برای برنامه شعر بخوانم. قبول نکردم و گفتم از فیلتر صدا و سیما رد نمیشود. چون سر آن سازمان معلوم بود. بازهم اصرار کرد که چه ربطی دارد و تو برای شهادت میخوانی و برادر من هم شهید است. بعد مصاحبه و شعرخوانی ترتیب دادند. اتفاقا برای دهه فجر فیلمبرداری شد. اما این برنامه را پخش نکردند پرسیدم چی شد؟ اول مدتی خودش را از من پنهان میکرد بعد از مدتی گفت والا گفتند تازه جنگ تمام شده و خانواده شهدا با خواندن شعر شهادت داغشان تازه میشود. همانجا بود که من شعر «آی مردم آن طرف را بنگرید قله دور هدف را بنگرید» را سرودم.
** الان وضعیت چه طور است؟
الان هم متأسفانه به نقطهای رسیدیم که خجالت میکشم آن را تشریح کنم. از شاعران حوادث چه کسی در اغتشاشات از انقلاب دفاع کرد؟ وقتی حرکتی به وجود میآید نباید شاعران آن کشور واکنش نشان دهند؟ نباید در رأس قرار بگیرند و مردم را بیدار کنند؟ به این راه اعتقاد نداشتند؟ درباره حرکت مردم مصر و تونس ما چه بگوییم آنها حسرت موقعیت ما را میخورند تأثیر حرکت ما آنها را بیدار کرده است. اگر امروز من بیاییم این حکومت را که الحمدالله دوران سیاه گذشته را از بین برده و آمده کار را انجام دهد را ضعیف کنم و بگویم اگر من شعری در دفاع از نظامی بگویم که همه دوستان من برایش پرپر شدهاند شاعر حکومتی و دولتی شدهام؟ این چه حکومتی است؟ حکومت خدا است. یعنی من بنده خدا شدهام. ما به بندگی خدا افتخار میکنم. این مسائلی است که امروز من را اذیت میکند اعلام کردم دوستان به من بپیوندند. کسی نیست همه به خودشان مشغول هستند. زمانی اینها یک شالمه سبز به سرشان بستند و حالا خجالت میکشند برگردند. خب حالا که فهمیدید اشتباه شده به طرف انقلاب برگردید این شهامت را داشته باشید.
** چرا شهامت بازگشت ندارند؟
به والله، به خون شهدا، در مراسم شعرخوانی امسال در محضر رهبر انقلاب من قصد شرکت در مراسم را نداشتم. بیمار بودم. اما در خواب من دستور دادند که برو بیت رهبری و شعرت را بخوان. رفتم و شعر و فتنه را خواندم.
«ز چشم بسته هلا مهر خواب را بردارید/ ز دفع فتنه قدم با شتاب بردارید.» که وقتی شعر را خدمت مقام رهبری خواندم و مورد تشویق ایشان قرار گرفتم. من یک شاعر آزاد و آزادهام. یعنی با خیلیها از این شاعر سبزها بادمجان دور قابچین بودند دور این وزیر و آن معاون وزیر میچرخیدند تا به مقامی برسند. من که سالها کمترین توقع را داشتم. خانهای داشتم الان از خانه به خانه آوارهام. من الان حس میکنم که وقت دارد میگذرد و باید کاری برای انقلاب بکنم. داشتند سکولاریسم مذهبی در شعر را پی میریختند که خدا بساطش را به هم ریخت.
** سکولاریسم مذهبی در شعر چه معنی میدهد؟
یعنی برای ائمه شعر میگفتند اما جریان را به جریان انقلاب پیوند نمیزنند. با انقلاب مخالف هستند اما این چه شعر مذهبی است؟ اگر این راه دنبال راه ائمه نیست پس ما باختهایم پس هزارتا از دوستانم پرپر شدند، همه راهشان کج بود. پس همه خانواده شهدا باختهاند؟ این همه امدادهای عینی و غیبی امروز خداوند را نمیبینند؟ تا توطئهای میخواهد بر علیه مملکت شود خدا بساطشان را برمیچیند چه طور دیگر خدا عریان و آشکار قدرت و حمایتش را نشان دهد تا اینها بفهمند؟ شاعر باید بالاخره باید روح سیالی داشته باشد و آنچه دیگران نمیدانند را جلوتر از دیگران بفهمند. دو ماه پیش حالتی به من دست داد و شعری در خطاب به جوانان عرب سرودم. الان بعد از دو ماه این حرکت به وجود آمده است. این یعنی روح من سیال است. باور کنید شعری در یک حالتی را میگویم بعدا وقتی سردرگم میشود خودم به شعرم رجوع میکنم و راهم را پیدا میکنم. منبع: خبرگزاری فارس
http://bookroom.ir/part,showEntity/id,1923/lang,fa/fullView,true
========================****