آدم ها مثل خانه ها هستند با زیر زمین ها, اتاق های زیر شیروانی, دیوارها, بعضی وقتها پنجره های بسیار روشنی که رو به باغ های بسیار قشنگ باز می شوند. من از جنس سنگ های محلیم...سفت،فرسوده،اما محکم...
تو بزن تا من برقصم
مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانی ات
دزدیدن نگاه از چشمان تو
عین شین قاف
در قنوتـــم ز خدا «عقـل» طلب مــــی کردم...«عشق» اما خبر از گوشه ی محراب گرفت
Dermanı yok, fermanı yok, çaresi yok aşkın
إنی أحبک..
.
یک روز پاییزی از نوع بارانی!!
خنثی ام ، بسان عنصری به نام فراموشی ...
عشق؟؟؟
هوای هم!