فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 16


درباره من
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
لاهوتیان (whoop )    
عنوان: یار بی وفایی میکند
Mute
Current Time 0:00
/
Duration Time 0:00
Loaded: 0%
Progress: 0%
Stream TypeLIVE
Remaining Time -0:00
 
دانلود فایل
کد برای مطالب: کد برای وبلاگ ها: بازدید کل: 163 بازدید امروز: 163
تاریخ ارسال ویدئو: ۹۶/۰۳/۱۸ - ۱۴:۱۶:۰۴ این کلیپ توسط میثم عظیمی. بررسی شده است.
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
لاهوتیان(whoop )
۹۶/۰۳/۱۸ - 14:16
یار با ما بی‌وفایی می‌کند
بی‌ گناه از من جدایی می‌کند

شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند

می‌کند با خویش خود بیگانگی
با غریبان آشنایی می‌کند

جوفروشست آن نگار سنگ دل
با من او گندم نمایی می‌کند

یار من اوباش و قلاشست و رند
بر من او خود پارسایی می‌کند

ای مسلمانان به فریادم رسید
کان فلانی بی‌وفایی می‌کند

کشتی عمرم شکستست از غمش
از من مسکین جدایی می‌کند

آن چه با من می‌کند اندر زمان
آفت دور سمایی می‌کند

سعدی شیرین سخن در راه عشق
از لبش بوسی گدایی می‌کند

mahsa(LadyMahsa )
۹۶/۰۳/۱۸ - 14:18
سلام عالی بود
Azize nazanin(2270 )
۹۶/۰۳/۱۸ - 14:19
میخانه همان ، باده همان ، مست همان است

این خانه و آن کوچه ی بن بست ، همان است

این جرأت دیوار که سر می شکند باز

وان شوخ که بی پرده برون جست همان است

یک پلک تماشای تو از روزن درگاه ...

وان یار همان یار ، که در بست همان است

گفتیم ، دل سوخته اکسیر مراد است ...

گفتند در این شیوه چو بشکست همان است

هی شعر تر انگیخت ولی خاطر محزون ،

این دستخط و نسخه ی پیوست همان است

هر روز و شب از چلّه ی آن زلف کمانگیر

بر قلب جهان تیر همان ، شست همان است

آن نرگس مهجور ، نظر بسته برآهی ...

دل بسته ی راهی که بر آهست همان است
گل آبی من(ALI-ZERO )
۹۶/۰۳/۱۸ - 14:25
مــن غلام قمــرم ، غیـــر قمـــر هیــــچ مگو
پیش مـــن جــز سخن شمع و شکــر هیچ مگو
سخن رنج مگو ،جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر ، هیچ مگو
دوش دیوانه شدم ، عشق مرا دید و بگفت
آمـــدم ، نعـــره مــزن ، جامه مـــدر ،هیچ مگو
گفتــم :ای عشق مــن از چیز دگــر می ترســم
گــفت : آن چیـــز دگـــر نیست دگـر ، هیچ مگو
من به گــوش تـــو سخنهای نهان خواهم گفت
ســر بجنبـــان کـــه بلـــی ، جــــز که به سر هیچ مگو
قمـــری ، جـــــان صفتـــی در ره دل پیــــــدا شـــد
در ره دل چـــه لطیف اســت سفـــر هیـــچ مگــو
گفتم : ای دل چه مه است ایــن ؟ دل اشارت می کرد
کـــه نـــه اندازه توســت ایـــن بگـــذر هیچ مگو
گفتم : این روی فرشته ست عجب یا بشر است؟
گفت : این غیـــر فرشته ست و بشــر هیچ مگو
گفتم :این چیست ؟ بگو زیر و زبر خواهم شد
گــفت : می باش چنیــن زیرو زبر هیچ مگو
ای نشسته در این خانه پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو،رخت ببر،هیچ مگو
گفتم:ای دل پدری کن،نه که این وصف خداست؟
گفت : این هست ولـــی جان پدر هیچ مگو
مولوی
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (1)