
هنوزهم یاد تو
بهار را روی لبانم می کشاند
و روحم را به تقلای معصومانه یک رویا
می آویزد
طنین تو در من به بلندای یک سادگی
منعکس می شود
وتکرار آوای تو هنوز
چون آتش حسرتی شعله ور است
مگر خاطر ،خاطره ی
خاطری مخاطره می شود
درجانی که تو جانش شده باشی

من باور منتظرم را
سرکوچه ردپای دوباره تو
به حکم عادت چشم براه نشانده ام
من تمام سرخوردگی هایم را
حراج کرده ام
وعابران سراسیمه
کم وبیش مشتری های فصل دلتنگی ام هستند
چه می شد اگر معجزه کوچه
لبخند چشم های تو می شد
ومن با یادت زنده نبودم
با وجودت زنده می شدم