فراموش کردم
رتبه کلی: 313


درباره من


» و این انعکاس تنهایی من است، همچنان که دنیا انعکاس تنهایی خداوند است...

» بي شك جهان را به عشق كسي آفريده اند، چون من كه آفريده ام از عشق جهاني براي تو...

» زین پیش هرچه بوده ام، عاشق نبوده ام

» تو هرچه می خواهی باش ، اما … آدم باش !!!

» هیچگاه امید کسی را ناامید نکن، شاید امید تنها دارایی او باشد.


» کلافه ام از این همه دور اندیشی... نزدیکتر بیا

» من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من! من خودم هستم و یک حس غریب، که به صد عشق و هوس می ارزد!

» شاید چالاک‌ترین انسان نباشم،
شاید بالابلندترین یا نیرومندترین نباشم،
شاید بهترین و زیرک‌ ترین نباشم،
اما قادرم کاری را بهتر از دیگران انجام دهم
و این کار هنر خود بودن است .

» عشق ما نیازمند رهاییست نه تصاحب...

» مگر از زندگي چه مي خواهيد كه در خدايي خدا يافت نمي شود؟

» و تو می اندیشی که این همه را خوانده ای
بی آنکه ،همه ی مرا خوانده باشی...

شهاب زنگنه (0912 )    

لبخند

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۷/۲۸ ساعت 16:27 بازدید کل: 231 بازدید امروز: 205
 
کارمند تازه وارد
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریاتماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»
صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی توبا کی داری حرف می زنی؟»
کارمند تازه وارد گفت: «نه»
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»
مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»
مدیر اجرایی گفت: «نه»
کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت.

اشتباه موردی
کارمندی به دفتر رئیس خود میرود و میگوید: «معنی این چیست؟ شما 200 دلار کمتر از چیزی که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید.»
رئیس پاسخ می دهد: «خودم میدانم، اما ماه گذشته که 200 دلار بیشتر به تو پرداخت کردم هیچ شکایتی نکردی.»
کارمند با حاضر جوابی پاسخ می دهد: «درسته، من معمولا از اشتباه های موردی می گذرم اما وقتی تکرار می شود وظیفه خود می دانم به شما گزارش کنم.»

زندگی پس از مرگ
رئیس: شما به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارید؟
کارمند: بله!
رئیس: خوب است. چون ساعتی پیش پدربزرگتان به اینجا آمده و میخواهد شما را ببیند، همان که دیروز برای شرکت در مراسم تشییع جنازه اش مرخصی گرفته بودید.

تصمیم قاطع مدیریتی
روزی مدیر یکی از شرکت های بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در راهرو ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میکرد. جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق دریافت میکنی؟»
جوان با تعجب جواب داد: «ماهی 2000 دلار.»
مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از کیف پول خود 6000 دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت: «این حقوق سه ماه تو، برو و دیگر اینجاپیدایت نشود، تو اخراجی ! ما به کارمندان خود حقوق میدهیم که کار کنند نه اینکه یکجا بایستند و بیکار به اطراف نگاه کنند.»
جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد. مدیر از کارمند دیگری که در نزدیکیش بود پرسید: «آن جوان کارمند کدام قسمت بود؟»
کارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد: «او پیک پیتزا فروشی بود که برای کارکنان پیتزا آورده بود.»
نکته:
برخی از مدیران حتی کارکنان خود را در طول دوره مدیریت خود ندیده و آنهارا نمیشناسند. ولی در برخی از مواقع تصمیمات خیلی مهمی را در باره آنهاگرفته و اجرا میکنند.

زنگ تفریح
مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»
مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟»
صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.»
مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟
صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینکه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد.»
و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: « ۴۰۰۰ دلار.» مشتری: «این
طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟»
صاحب فروشگاه جواب داد: «صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند.»

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۷/۲۸ - ۱۶:۲۷
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)