فراموش کردم
رتبه کلی: 259


درباره من
اسماعیل عبادی (1355es2791 )    

عابد وشیطان:sparkles:

منبع : کانال فرهنگی گوگ تپه
درج شده در تاریخ ۹۵/۰۱/۲۶ ساعت 19:01 بازدید کل: 89 بازدید امروز: 89
 

عابد وشیطان:sparkles:

:sweat_drops::leaves:در میان بنی اسرائیل عابدی بود.
وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند»
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند.

:sweat_drops::leaves:ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد،و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!»
عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست.

:sweat_drops::leaves:ابلیس در این میان گفت:
«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛

:sweat_drops::leaves:عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت.
روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟»

:sweat_drops::leaves:عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛
گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند.
ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! »
عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»

:sweat_drops::leaves:ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۵/۰۱/۲۶ - ۱۹:۰۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)