فراموش کردم
رتبه کلی: 767


درباره من
چون میگذرد غمی نیست...
سیدحسن (1365493 )    

لطفاً با حوصله مطالعه کنید-درصورت صلاحدید ادد کنید-التماس دعا

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۸/۲۷ ساعت 11:43 بازدید کل: 247 بازدید امروز: 247
 

جانباز

در هنگامه آتش و خون و آن زمان که عزت و استقلال ملت ما دستخوش متاع جهانخواران شده بود جوانمردانی از این مرز و بوم با سری پر شور از عشق به اسلام و قرآن و دلی لبریز از امید به وعده الهی کمر همت بستند. آنان قد برافراشتند تا اهریمنی متجاوز را از این سرزمین خدایی برانند، بی پروای جان در برابر خصم زمان سینه سپر کردند و اوج از خودگذشتگی را به نمایش گذاشتند.

پدرم عضو یکی از آن گروههای بزرگی بود که در عملیات والفجر 8 در هوای عاشقی سم مهلک را به درون کشید تا نفسی مسیحایی برای زنده کردن عشق های مردم بیابند ، از لب چشمه تشنه بازگشته اند تا طعم شهد وصال را برای محرومان از زندگی شیرین واگویه کنند.

پدرم! دستهایم چقدر ناتوان بود وقتی می خواستم از تو بنویسم! چقدر ناتوان بودم وقتی می خواستم از تو سخنی بگویم و عرش و فرش را پر از عشق تو کنم.نمی دانستم چگونه کلام را آغاز کنم که تو خود کلام جاودانه ای.

آری پدرمن نمونه ای از خیل عظیم و سرشار این قهرمانان است، او استوار و با ایمانی راسخ در عرصه زندگی کوشا و امیدوار به آینده است. او زمانی خانه را ترک کرد که مسئولیت خانه را به دوش می کشید و در اوایل دوران زندگی مشترک با مادرم بود.

پدرم به خاطر میهن، حفظ ناموس، حفظ آب و خاک ، دین و اعتقاداتش تصمیم گرفت و پا به عرصه جبهه ، جنگ، ایثار و جانفشانی گذاشت و مادرم با داشتن سه فرزند و نبود پدر مسئولیت خانه را به دوش کشید.نبود پدر از یک طرف و مخارج سنگین اجاره خانه از طرف دیگر به مادرم هجوم می آورد و مادر این اسوه فداکاری تمام این مشکلات را به جان خرید و خم به ابرو نیاورد.

اکنون 30سال است از عملیات والفجر8 میگذرد ، از سال 64 تاکنون میراث جانبازی خود را در سینه پنهان کرد ، تاب و توانش در 20مهر 1394 تمام شد و بدنش مزین به تاول هایی شد که به گفته خودش مشیت الهی است،برای درمان و پیگیری امورات درمانی برای اولین بار به بنیاد جانبازان مراجعه کردیم که متاسفانه مسئولان امر کاملاً بی تفاوت ما را درگیر بروکراسی اداری کردند، این درحالی است که پدر به شدت می نالد،اکنون با فروختن تمام دارایی مان با دشواری بسیار،مقدمات اعزام ایشان به آلمان را فراهم کردیم.

از مادرم نمی دانم چه بگویم دلم می خواهد بگویم صبر، ولی صبر هم خجالت می کشد از مقام مادرم. راستی مادر تو چه می کنی ؟ آیا جز این است که تو پرتوی هستی از نور الهی؟

آری مادرم روزهای متمادی از ساعتی قبل از طلوع خورشید تا پاسی از شب پرستار بود و ما همه غرق مناجات ؛ خدایا ما را دریاب. غریبی ما را ، تنهایی ما را . و دیگران با ما همنوا شدند تا او به لطف خود نظری به ما کرد و پدر ماند.

اکنون از شما مسئولان می پرسم آیا حقیقت نمایان و بیداری آنهمه ایثار، کسانی نیستند که سالهاست روی تخت های سرد و بی روح خوابیده اند.آیا برای کسانی که سالها در سکوت صبر پیشه کردند، فردا دیر نیست؟ آیا این جانبازان به ویژه شیمیایی،  اسوه های ایثار، فریادرسی دارند؟

تا چه زمان به عنوان وارثان جانبازان شیمیایی سیلی صبر به گونه هایمان بنوازیم و پدر تا چه وقت باید از شرم گل گون باشد ؟ مادر گریان! خواهرانم نگران و من محکوم به فروخوردن بغض ترکیده در گلو.

 

 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۴/۰۸/۲۷ - ۱۱:۴۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)