قصه از انجا شروع شد که خیلی عصبانی بود.گفت اگه دوسم داری ثابت کن گفتم چه جوری.تیغو برداشتو گفت رگتو بزن.گفتم مرگ وزندگی دست خداست گفت پس دوستم نداری.تیغو برداشتمو رگمو زدم.وقتی داشتم تو اغوش گرمش جون میدادم یواش در گوشم گفت اگه دوستم داشتی تنهام نمیذاشتی
...
تاریخ درج:
۹۱/۰۵/۰۲ - ۱۲:۴۳ 3 نظر , 707
بازدید