|
گردن آبی-م
(
![]()
آلبوم:
تصاویر پروفایل
![]()
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
128 بازدید امروز: 127
توضیحات:
یک لطیفه قدیمی است که می گوید،بنده خدایی میرود پیش روانکاو می گوید:برادرم دیوانه است فکر میکند مرغ است،
روانکاوبه او می گوید: خب چرا پیش من نمی آ وریش؟!! جواب میگیرد:چون تخم مرغهایش را نیاز داریم! خب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من در باره ی روابط انسانی است!این روابط خیلی غیر منطقی و احمقانه اند ولی فکر میکنم ما آنهارا ادامه میدهیم چون به تخم مرغها احتیاج داریم!!! آنی_هال وودی _آلن
درج شده در تاریخ ۹۴/۰۷/۲۵ ساعت 18:09
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (1)
|