
با کسی حرف نمی زنم
به هیچکسی جز خدا اعتباری نیست
حتی به تیکه تیکه های کاغذم نیست که اینجا مینویسم
خودم هستم و خودم
خودمم که خودمو دل داری میدم
حرف میزنم
گوش میکنم
گاهی به خودم میخندم
گاهی دعوا میکنم
گاهی هم سر زنش
گاهی هم گریه میکنم 
دیوانه شدم در طلبت بس که به دیوان،
هی فال زدم، فال زدم، تا تو بیایی!
"حافظ" خبری از تو ندارد که بگوید ،
میترسم از این بی خبری، ماه رهایی!
از من که دچارت شده ام یاد نکردی،
در وقت سفر با غزل تلخ جدایی!
با این همه تنهایی و رسوایی و دوری،
"شاعر" شده ام تا که بگویم که خدایی!
خال لب تو نقطه ی پرگار وجود است،
اصلا تو خودت دایره ی قسمت مایی...

بنامو یاد خدامون
ساعت3بامداد11 مرداد95
باید که از خوبی گفت باید که مثبت گفت مثبت فکر کرد اینگونه هست که معجزه میشه
یه قانونی هست میگه در انتظار هرچیزی باشی سخت تر به دستش میرسی
درسته هرچی بیشتر به چیزی فکر میکنم..نگرانیم بیشتر میشه و بی تاب ترم میکنه
ولی درست در زمان بی خبری ..معجزه میشه
قـرآن را میبندم ..
حافظ را باز میکنم ..
حافظ را میبندم ..
او را کنار میگذارم ..
تسبیح بر میدارم..
من نمیدانم
یکیشان باید بلاخره قول تو را به من بدهد
تو چه لذت بخشی تو در راهی و خوب میدانم
دوستت دارم تو را و تورا
