فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 4172


درباره من
مسعود بهلولی (5786 )    

یک داستان غم انگیز در بیمارستان

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۵/۰۴ ساعت 15:34 بازدید کل: 910 بازدید امروز: 170
 

فردی در بیمارستانی بستری بود که ایشون عاشق یکی از پرستارای بیمارستان می شه  یکبار به پرستاره پیشنهاد ازدواج میده ،پرستار میگه من متاهلم  ولی چون عشق چشای بیمارو کور کرده بوده این موضوع رو قبول نمی کنه ، تا اینکه از بیمارستان ترخیص میشه  ویکروز پرستارو تعقیب مکنه وبالاخره خونه ی پرستاررو پیدا مکنه ویکروز موقعیت براش پیش میاد همسر پرستاررو میکشه و فرار مکنه ،چند ماه از این ماجرا می گذره که فرد عاشق مجددا"برای ادامه درمان میره به همون بیمارستانی که  پرستاره همسرش به قتل رسیده بود، تصادفا" توی بخش پرستاره  به بیماری که قبلا ازش خواستگاری کرده بود بر می خوره بیمار که از ماجرا خبر داره  ،میگه چرا پیرهن سیاه تنته ،پرستاره میگه همسرم فوت کرده بیمار میگه علتش چی بوده ،پرستاره میگه اونو به قتل رسوندن  ،بیمار میگه قاتلشو پیدا کردین ، پرستاره میگه نه چطومگه ،میگه اگه من قاتلشو برات پیدا کنم با من ازدواج می کنین ، پرستار می گه آره ، بعد چند روز طاقتش نمی گیره  میاد توی بیمارستان که آمپول بزنه ، به پرستاره می گه من قاتلو پیدا کردم ،پرستاره میگه کیه ، بیمار میکه هنوزم سر قولت هستین که با من ازدواج کنین ،پرستاره میگه بله  ،بیمار میگه قاتل خودم چون من برای رسیدن به تو میبایست همسرتو از سر راه برمی داشتم پرستاره وقتی از موضوع متوجه می شه میره به جای آمپول خود بیمار آمپول بنزین به بیمار تزریق مکنه که قاتل همسرشو بکشه ،بیمار وقتی متوجه میشه که بدنش داره آتیش میگیره یه دونه آمپول هوا بر میداره پرستاررو دنبال می کنه  همینکه نزدیک پرستاره میرسه ودستشو بلند می کنه که آمپولو به پرستاره تزریق کنه بنزینش تموم میشه و همونجا متورش خاموش میشه و پرستارهم نجات پیدا می کنه  .

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۵/۰۴ - ۱۶:۰۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)