ساعت 12 نیمه شب بود... شب و تنهایی
و سکوت... داشت آهنگ گوش میداد.
سیگارشو روشن کرد رفت کنار پنجره کام
گرفتو به آسمون نگاه کرد...
یه شب سرد و آروم
پنجره نیمه باز
دود سیگار
و آهنگی که پر از خاطره بود... سیگارش
تموم شد رفت رو تختش گوشیشو برداشت
و شروع کرد به نوشتن:
?slm divone khabi
man k khabam nemibare daram un
ahangio gush midam k
.baham mikhundim
yadet raft smse shab bekheyr befrestia
yeki talabet khob bekhabi
...booos eshgham
مثل همیشه میخواست بفرسته برا عشقش
ولی یهو یادش اومد اون 2 روزه ازدواج
کرده...
چشاش پر شد بغض کرد گوشی از دستش
افتاد آهنگ تموم شد...
صورتشو گذاشت رو بالشو از ته دل گریه
کرد...
میشنوی خدا؟ صدای هق هقش از همون
جایی میاد که از رگش بهش نزدیک تری...