فراموش کردم
رتبه کلی: 492


درباره من
امیر-AMIR (7-AMIR )    

میر و علمدار...

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۸/۱۱ ساعت 22:51 بازدید کل: 299 بازدید امروز: 299
 

علمدار سپاه

شجاعت‏حضرت عباس علیه السلام در میان اصحاب امام حسین علیه السلام بی نظیر بود، چگونگی شهادت او، و رجزهای او، و جهاد او با دست بریده، همه بیانگر اوج صلابت و شهامت او است، او تنها به سوی آب فرات رفت، و در برابر چهار هزار نفر تیرانداز قرار گرفت، صف آنها را با کشتن هشتاد نفر از آنها، درهم شکست و خود را به آب فرات رسانید.

مادرش ام البنین علیها السلام در شهر خطاب به او می‏گوید:

لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منه احد

«اگر شمشیرت در دستهایت بود، کسی را جرئت نزدیک شدن به شمشیرت نبود». (1)

روایت‏شده: هنگامی که وسائل غارت شده از شهدای کربلا را به شام نزد یزید بردند، در میان آنها پرچم بزرگی بود، یزید و حاضران دیدند همه پرچم سوراخ و صدمه دیده ولی دستگیره آن سالم است، پرسید: این پرچم را چه کسی حمل می‏کرد؟

گفته شد: عباس بن علی علیه السلام آن را حمل می‏کرد.

یزید از روی تعجب و تجلیل از آن پرچم، دو یا سه بار برخاست و نشست و گفت:

انظروا الی هذا العلم فانه لم یسلم من الطعن و الضرب الا مقبض الید التی تحمله.

: «به این پرچم بنگرید،که بر اثر صدمات و ضربات، هیچ جای آن سالم نمانده جز دستگیره آن که پرچمدار آن را با ست‏حمل می‏کرده است (یعنی سالم ماندن دستگیره نشان می‏دهد که پرچمدار، تیرها و ضرباتی را که بر دستش وارد می‏شود تحمل می‏کرد و پرچم را رها نمی‏ساخته است) ».

سپس یزید گفت:

ابیت اللعن یا عباس، هکذا یکون وفاء الاخ لاخیه.

: « لعن و ناسزا از تو دور باد (و ناسزا برای تو زیبنده نیست) ای عباس، این است معنای وفاداری برادر نسبت به برادرش‏». (2)

عباس سه برادر پدر و مادری داشت که مادرشان ام المؤمنین علیها السلام بود، یکی از آنها عبدالله بود که 25 سال داشت، دیگری عثمان بود که 21 سال داشت و سومی جعفر بود که 19 سال داشت.

حضرت عباس که از آنها بزرگتر بود و 34 سال داشت، به برادران رو کرد و گفت: «ای پسران مادرم به پیش بتازید تا خلوص و خیرخواهی شما را در راه خدا و رسول خدا بنگرم‏».

آنها یکی بعد از دیگری روانه میدان شدند و جنگیدند تا به شهادت رسیدند. (3)

وقتی که همه یاران حسین علیه السلام کشته شدند، و حضرت عباس خود را تنها یافت به حضور برادر آمد و عرض کرد: به من اجازه رفتن به میدان بده، امام سخت گریه کرد، عباس علیه السلام عرض کرد: سینه‏ام تنگ شده و از زندگی دلتنگ گشته و به تنگ آمده‏ام، می‏خواهم انتقام خون شهیدان را از دشمن بگیرم.

امام حسین علیه السلام فرمود: برو برای این کودکا تشنه لب، اندکی آب بیاور.

حضرت عباس علیه السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خیام می‏گشت و نگهبانی می‏کرد و مراقب بود تا دشمن جلو نیاید.

در این هنگام زهیر بن قین (یکی از یاران با وفای امام حسین) نزد عباس علیه السلام آمد و عرض کرد: در این وقت آمده‏ام تا تو را به یاد سخن پردت علی علیه السلام بیندازم، عباس علیه السلام که می‏دید خیام اهلبیت در خطر تهدید دشمن است، از اسب پیاده نشد و فرمود: «مجال سخن نیست ولی چون نام پدرم را بردی، نمی‏توانم از گفتارش بگذرم، بگو که من سواره می‏شنوم‏».

زهیر گفت: پدرت هنگامی که خواست با مادرت ام‏البنین علیها السلام ازدواج کند، به برادرش عقیل فرموده بود زن شجاعی از خاندان شجاع برایم پیدا کن، زیرا می‏خواهم فرزند شجاعی از او به دنیا بیاید و حامی و ایثارگر فداکار برای برادرش حسین علیه السلام باشد. بنابراین ای عباس، پدرت تو را برای چنین روزی (عاشورا) خواسته است مبادا کوتاهی کنی.

غیرت عباس با شنیدن این سخن به جوش آمد و چنان پا در رکاب زد که تا سمه رکاب قطع گردید و فرمود: ای زهیر! آیا با این گفتار می‏خواهی به من جرئت بدهی، سوگند به خدا هرگز دست از برادرم بر نمی‏دارم و در حمایت از حریم او کوتاهی نخواهم نمود.

«والله لاریتک شیئا ما رایته قط‏».

: «به خدا قسم فداکاری خود را به گونه‏ای ابراز کنم و به تو نشان دهم که هرگز نظیرش را ندیده باشی‏».

آنگاه عباس علیه السلام به سوی دشمن حمله کرد، آن گونه که گوئی شمشیرش، آتشی است که در نیزار افتاده است، تا اینکه صد نفر از قهرمانان دشمن را کشت.

از جمله با «مارد بن صدیف تغلبی‏» قهرمان بی‏بدیل دشمن جنگ تن به تن کرد، نیزه بلند مارد را از دست او درآورد و نیزه را تکان سختی داد و فریاد زد: «ای مارد، از درگاه خدا امیدوارم که با نیزه خودت، تو را به جهنم واصل کنم‏».

آنگاه آن نیزه را در کمر اسب مارد فرو برد، اسب مضطرب شد و مارد خود را به زمین انداخت، با اینکه جمعی از دشمن به کمک مارد آمدند، عباس علیه السلام هماندم نیزه را به گلون مارد فرود آورد که مارد به زمین افتاد و گوش تا گوش او بریده شد و به هلاکت رسید، و در این درگیری شدید جمعی دیگر نیز بدست عباس علیه السلام کشته شدند. (4)

حضرت عباس علیه السلام به سوی دشمن شتافت، آنها را موعظه کرد، و از عاقبت بد ترسانید، ولی نصایح آنحضرت در آن کوردلان اثر نکرد، عباس نزد برادرش حسین علیه السلام بازگشت، شنید صدای العطش کودکان بلند است.

در روایتی آمده: خیمه‏ای مخصوص مشکهای آب بود، حضرت ابوالفضل داخل آن خیمه شد، دید اطفال آن مشکهای خالی را برداشته و شکمهای خود را بر مشکهای نم‏دار می‏گذاشتند بلکه از عطش آنها کاسته شود، به آنها فرمود: «نور دیدگانم صبر کنید اکنون می‏روم و برای شما آب می‏آورم‏». (5) در همین هنگام سوار بر اسب شد و نیزه و مشک خود را برداشت و به سوی فرات رهسپار گردید.

آری عباس علیه السلام مشک را پر از آب کرد، ولی از آب نیاشامید و به خود خطاب کرد و گفت:

یا نفس من بعد الحسین هونی و بعده لا کنت ان تکونی هذا الحسین وارد المنون و تشربین بارد المعین تالله ما هذا فعال دینی

«ای نفس! بعد از حسین، زندگی تو ارزش ندارد، و نباید بعد از او باقی بمانی، این حسین است که لب تشنه و در خطر مرگ قرار دارد می‏خواهی آب گوارا و خنک بیاشامی، سوگند به خدا دین من اجازه چنین کاری را نمی‏دهد».

و به نقل بعضی، فرمود: به خدا قسم لب به آب نمی زنم در حالی که آقایم حسین علیه السلام تشنه باشد.

«والله لا اذوق الماء و سیدی الحسین عطشانا». (6)

عقل می‏گوید: آب بیاشام تا نیرو بگیری و بتوانی خوب بجنگی، ولی عشق و وفا و صفا می‏گوید: برادرت و نور دیدگان برادرت تشنه‏اند، چگونه تو آب بنوشی و آنها تشنه باشند؟

بعضی نقل کرده‏اند حضرت علی علیه السلام در شب 21 رمضان (شب شهادتش) عباس را به آغوش گرفت و به سینه‏اش چسبانید و فرمود: پسرم، بزودی در روز قیامت بوسیله تو چشمم روشن می‏گردد.

«ولدی اذا کان یوم عاشورا، و دخلت المشرعه، ایاک ان تشرب الماء و اخوک الحسین عطشان.

«پسرم هنگامی که روز عاشورا فرا رسید و بر شریعه آب وارد شدی، مبادا آب بیاشامی با اینکه برادرت تشنه است!». (7)

آنحضرت با همان یکدست‏حمله بر دشمن کرد، بسیاری از شجاعان دشمن را بر خاک هلاکت افکند. در این بحران، حکیم بن طفیل از کمین نخله‏ای بیرون جهید و ضربتی بر دست چپ آنحضرت وارد ساخت، و دستش را از بند (مچ) قطع کرد (فقطع یده من الزند).

آنحضرت مشک را به دندان گرفت و همت می‏کرد تا مشک را به خیمه‏ها برساند که ناگاه تیری بر مشگ آب آمد و آب آن ریخت، و تیر دیگری بر سینه‏اش رسید و از اسب بر زمین افتاد. (8)

ابی مخنف می‏نویسد: وقتی که دستهای عباس علیه السلام جدا شد، در حالی که از دو طرف دستش قطرات خون می‏ریخت به دشمن حمله کرد تا اینکه ظالمی با گرز آهنین بر سر مبارکش زد و آن را شکافت، آن هنگام آن مظلوم به زمین افتاد و در خون خود غوطه‏ور گردید و صدا زد:

«یا اخی یا حسین علیک منی السلام‏»: «ای برادرم حسین خدا حافظ‏». (9)

و طبق روایت مشهور، صدا زد:

«یا خاه ادرک اخاک‏»: «ای برادر، برادرت را دریاب‏».

امام حسین علیه السلام مانند شهاب ثاقب به بالین عباس شتافت او را غرق در خون دید که پیکرش پر از تیر شده و دستهایش از بدن جدا گشته و چشمهایش تیر خوده‏اند.

«فوقف علیه منحنیا و جلس عند راسه یبکی حتی فاضت نفسه‏».

: «با کمر خمیده به عباس نگریست و سپس در بالین او نشست و گریه کرد تا عباس به شهادت رسید».

نیز نقل شده: با صدای بلند گریه کرد و فرمود:

«الان انکسر ظهری و قلت‏حیلتی و شمت بی عدوی‏».

:«اکنون پشتم شکست، و رشته تدبیر و چاره‏ام از هم پاشید، و دشمن بر من چیره شد و شماتت کرد». (10

 

وقتی که قد سرو خم شد

کسانی که حسین علیه السلام خود را به بالین آنها رساند مختلف بودند،هر کس در یک وضعی قرار داشت.وقتی امام وارد می‏شد یکی هنوز زنده بود و با آقا صحبت می‏کرد، دیگری در حال جان دادن بود.

در میان کسانی که ابا عبد الله علیه السلام خود را به بالین آنها رسانید،هیچ کس وضعی دلخراش‏تر و جانسوزتر از برادرش ابو الفضل العباس برای او نداشت،برادری که حسین علیه السلام خیلی او را دوست می‏دارد و یادگار شجاعت پدرش امیر المؤمنین است.

در جایی نوشته‏اند ابا عبد الله علیه السلام به او گفت:برادرم‏«بنفسی انت‏»عباس جانم!جان من به قربان تو.این خیلی مهم است.عباس در حدود بیست و سه سال از ابا عبد الله علیه السلام کوچکتر بود(ابا عبد الله 57 سال داشتند و عباس یک مرد جوان 34 ساله بود).ابا عبد الله به منزله پدر ابا الفضل از نظر سنی و تربیتی به شمار می‏رفت،آنوقت‏به او می‏گوید: برادر جان!«بنفسی انت‏»ای جان من به قربان تو!

ابا عبد الله کنار خیمه منتظر ایستاده است.یک وقت فریاد مردانه ابا الفضل را می‏شنود.(نوشته‏اند ابا الفضل علیه السلام چهره‏اش آنقدر زیبا بود که‏«کان یدعی بقمر بنی هاشم‏»در زمان خود معروف به ماه بنی هاشم بود.

اندامش به قدری رسا بود که بعضی از اهل تاریخ نوشته‏اند:«و کان یرکب الفرس المطهم و رجلاه یخطان فی الارض‏»سواراسب تنومندی شد،پایش را که از رکاب بیرون می‏کشید،با انگشت پایش می‏توانست زمین را خراش بدهد.حالا گیرم به قول مرحوم آقا شیخ محمد باقر بیرجندی یک مقدار مبالغه باشد،ولی نشان می‏دهد که اندام بسیار بلند و رشیدی داشته است، اندامی که حسین از نظر کردن به آن لذت می‏برد).

وقتی که حسین علیه السلام به بالای سر او می‏آید،می‏بیند دست در بدن او نیست،مغز سرش با یک عمود آهنین کوبیده شده و به چشم او تیر وارد شده است.بی جهت نیست که گفته‏اند:«لما قتل العباس بان الانکسار فی وجه الحسین‏»عباس که کشته شد،دیدند چهره حسین شکسته شد.خودش فرمود:

«الان انقطع ظهری و قلت‏حیلتی‏»
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۸/۱۱ - ۲۲:۵۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)