چشمانت را ببند و فقط لحظه ای خود را به جای من بگذار…
حس می کنی چقدر تنهایم؟!
وقتی میان این همه ادمک چوبی شانه ای نیست که تکیه گاه گریه ام باشد
وقتی که اغوشی نیست که از همه دل خستگی ها در بر بگیرم
وقتی دست های گرمی نیست که دستانم را شریک شود
یا اشکانم را با سر انگشت هم دلی پاک کند
وقتی که هیچ چشم منتظری در این دنیا برای من پلک نمی زند
وقتی صدایی نیست که خستگی لحظه هایم را با لحن گرمش دل داری دهد
وقتی که هیچ گوشی نیست که این همه دل نوشت را بشنود
حس می کنی تنهاییم را؟؟!!
اگر حس کردی
تو بگو چه باید کرد؟!



تا به حال شده دوست داشتنت را قورت بدهی… ؟!
لبخند بزنی…
بی تفاوت باشی…؟
شده دلتنگی بپیچد به دلت،راه نفست راببندد،خفه ات کند…
هی دستت برود سمت گوشی…
برش داری…
نگاهش کنی…
پرتش کنی….
برش داری…
نگاهش کنی…
پرتش کنی…؟
شده یک آهنگ برایت شود روحِ یک لحظه…
بشود خاطره…
و هر چه تکرار شود دیوانه ترت کند…؟
شده بروی همان خیابانی که با او رفته ای…
چند متر جا را هی بالا و پایین کنی…
اشک بریزی و…
لذت ببری…
همانقدر که آن روز لذت بردی…؟
شده قسم بخوری دیگر کاری به کارش نداری…
اما یکهو در یک لحظه گوشی موبایل را برداری،پیغامی تایپ کنی…
انگشتت برود سمت کلمه send…
منطقت بمیرد، قلبت تند تند بزند و…send کنی…؟
شده تمام روز را در انتظار یک جواب،بیقرار باشی…
نرسد این جواب…
آخر گوشی را برداری واینطور بنویسی:”اشکالی نداره، اگه نمیخوای جواب بدی،نده…
فقط میخواستم بدونم خوبی؟همین…
مواظب خودت باش “شده باز جوابی نیاید…؟
باز بشکنی…
هزار بار دیگر هم بشکنی اما باز با دست و دلِ شکسته،دوستش داشته باشی…؟
شده این همه عاشق باشی…؟!؟



نه دیگر بـغـض در این گلو مانده …
نه اشـکی بر دل …
نه غبـاری بر لـب …
بـال هـم نبـاشـد ، می پرم تا آنجایی که مـآه مرا می خواند …
نمی دانم شـآد یا غمـگیـن …
نه بادی می وزد اینجا … نه بـآران می شناسم دیگر …
بـرگ ها هـم خشکشـان زده از این ســــــکوت طـولانی …
احسـآسم بی احسـآس شده است انگار …
نبـض ندارند رگهآیم …
نکند مـــــرگ اینجا باشد امشب ؟!؟!


دخـــترک رفت ولی زیر لب این را میگفت : او یقینا پی معشوق خودش می آید !
پســـرک ماند ولی زیر لبش زمزمه بود : مطمئنا که پشیمان شده بر میگردد !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !

گـاه دلم می گیرد… (!)
گـاه زندگی سخت می شود… (!)
گـاه تنها , تنهایی آرامـش می آورد
گـاه گـذشته اذیتم می کند
اینگـاه هـا… گـهـگـاه تـمـامــ روز و شـب من میشوند … (!)
آنوقت بـغـض گـلـویـم را میگیرد !
درست مـثـل هـمین روزها…


مال من نبود…!
نمیگویم نبود
تمام دنیا رو جستجو کردم
تمام لحظه هایم را دنبال کسی گشتم که مرا از خود سر شار کند
تا بشود همه کمبود ها و نبود هایم
بشود همه نداشته هایم
بشود نیمه گمشده ام تا تکمیل شوم در او و حل شوم در حضورش
انکه زیبا ترین باشد ومهربانترین و نابترین و…
نمیگویم گشتم نبود
گشتم بود
بهتر از خیال و تصورات و رویاهایم
ولی ….
مال دیگران بود…
مال کسی که شاید بهتر از من باشد هزاران بار
ولی بیشتر از من نه جستجویش کرده و نه دوستش داردو نه برایش گریسته…
فقط او را دارد … همه عشق احساسش را …
شما هم بگردید
شاید وقتی پیدایش کردید مال خودتان باشد…
شاید ….
