فراموش کردم
رتبه کلی: 77


درباره من
گل آبی من (ALI-ZERO )    

گفتگو ميان گل سرخ با خدا...

منبع : خودم
درج شده در تاریخ ۹۱/۰۹/۱۷ ساعت 10:52 بازدید کل: 720 بازدید امروز: 373
 


يه روز خدا يک گلی رو از بهشت به زمين فرستاد
و به اون گفت روی زمين برای خود نقطه ای پيدا کن تا همو نجا منزلگاه تو باشه
گل از اون بالا منطقه هایی رو ديد زرد رنگ،
سرزمين وسيع و پهناوری بود
پيش خودش گفت من همين جا می مونم
رو به خدا کرد و گفت:
خدايا منو همين جا قرار بده
خدا گفت گل من اينجا مناسب تو نيست؛
گل گفت خدايا خودت به من گفتی انتخاب کن و من هم اينجا رو انتخاب کردم
خدا گفت:
نه همين که گفتم
گل ناليد که خدايا تو دل منو آزردی
چرا با من اين کار رو کردی
کره زمين می چرخيد و گل نظاره گر زمين بود
ناگهان گل منطقه ای رو ديد آبی،
رنگ آبی که از بالا برق زيبايی داشت
زيبايی و برق رنگ آبی
دل گل رو با خودش برد
گل گفت خدايا من اينجا رو می خوام
خدايا من و همين جا پايين بزار
خدا گفت گل من اينجا هم مناسب تو نيست
گل گفت خدايا چرا منو اذيت می کنی چرا به من سخت می گيری
تو دل منو گل آفريدی
شکننده و عاشق و حالا مدام دل عاشق منو میشکنی
چرا اون چيزی که بهش علاقه مند میشم و عاشق رو از من دور می کنی
خدا گفت همين که گفتم؛
و کره زمين همچنان می چرخيد
گل گريه می کرد و با چشمان گريان به زمين نگاه میکرد
دلش گرفته بود
خسته شده بود
دوری اون دوتا سرزمين خيلی اذيتش می کرد
به طوری که از خدا آرزوی مرگ میکرد.
دوست داشت زود منزلگاهی رو پيدا کنه
ديگه براش هيچی مهم نبود عشق مهم نبود، فقط يه چيز مهم بود
ديگه خسته شده بود دوست داشت سريع جايی رو پيدا کنه و توش منزل کنه
ناگهان چشم گل به سرزمينی افتاد سبز و زيبا
گل پيش خودش فکر کرد و گفت
عجب جايی چقدر اينجا سبزه
سبز مثل برگهام
مثل ساقه ام
حتما اينجا جای منه
خدا می خواسته من اينجا باشم که نگذاشته او دو مکان قبلی بمونم
آره بابا جای من اينجاست
گل عاشق و دل داده تر از گذشته شده بود
عاشق تر از گذشته
رو به خدا کرد و گفت خدايا فهميدم چقدر دوستم داری
تو همين رو می خواستی
خدايا منو اينجا قرارم بده
زود باش ديگه طاقت ندارم
خدا گفت گل من اينجا هم مناسب تو نيست
جای ديگه ای رو انتخاب کن
گل گريه کرد و گفت:
خدايا چرا با من اينکار رو می کنی
من گلم دل منو نشکن
خدايا من با تو قهر میکنم
خودت برام جايی پيدا کن
تو برای خواسته های من اهميتی قايل نيستی
خدا گفت: به من توکل می کنی ؟
گل گفت: هر کاری دوست داری بکن.
خدا دست گل رو گرفت و در تاريکی شب او را در جايی گذاشت.
گل از بس گريه کرده بود خوابش گرفت
و نديد که خدا او را کجا گذاشت.
گل خواب بود که نوری ملايم به چشمش خورد
آروم چشماش رو باز کرد
تا چشماش رو باز کرد
دونه دونه های آبی خنک ريخت روی صورتش
گل خيلی تشنه بود
تشنه تشنه
با قطره های آب تشنگيش رو بر طرف کرد
با آب چشماشو شست
وقتی چشماش بازتر شد
ديد پير مردی مهربان با وجدی که توی چشماش فرياد می زد
داره گل رو نگاه می کنه
گل اطرافشو نگاه کرد
خدا اونو گذاشته بود توی يه باغچه کوچک
توی خونه يه پيرمرد تنها
پير مرد خدا رو شکر کرد
که گلی زيبا توی خونش در اومده
گل های ديگه به گل تازه وارد سلام گفتن و از اون استقبال کردن
گل عاشق رو به آسمون کرد و به خدا گفت:
خدايا منو توی اين باغچه کوچک گذاشتی
من لياقتم اين بود
يا اون سرزمين های قشنگی که ديدم
اين بود اون سرزمينی که به من وعده داده بودی
خدا گفت:
اولين جايی رو که ديدی اسمش بيابان بود
جايی که توش آب نيست و خاکش داغه داغه
تو اونجا بيش از چند دقيقه طاقت نمی آوردی و م یمردی
گل گفت :
خوب اون سرزمين آبی چی بود
خدا گفت:
اون قسمت دريا بود
دريا پر آبه
آب شور
تو اونجا خفه میشدی و میمردی
گل گفت خدايا
اون سرزمين سبز رنگ که هم جنس و رنگ خودم بود چی؟
خدا گفت:
اسم اون سرزمين جنگله
جنگل پر از درخت های بلند و تو هم رفته هست
تو گلی هستی کوچک که احتياج به آفتاب داری
وجود اون درخت های بلند به تو اجازه نم یداد که آفتاب بخوری
تو بدون آفتاب خشک می شدی و میمردی
گل گفت:
اينجا کجاست
خدا گفت:
اينجا باغچه کوچک پيرمرديه که به تو میرسه
گل گفت: خدايا پس چرا تو منو آنقدر عاشق کردی
چرا اونجاها رو به من نشون دادی
خدا گفت:
همه اينها بخاطر اين بود که بفهمی و کاملاً درک کنی که من چقدر تو رو دوست دارم
اگر از اول می آوردمت اينجا اين قدر که الآن می دونی دوست دارم اون موقع نمی فهميدی
من تو رو اونقدر دوست دارم که دلم نمیخواد تو سختی بکشی
اگر توی صحرا میمردی صحرا هم از مرگ تو غمگين می شد و دل مرده میشد
من هم به خاطر تو هم بخاطر صحرا اين کار رو نکردم
صحرای منم قشنگه پر از زيبايی هاست
اگر تو توی دريا میمردی هم دريا ناراحت می شد هم ماهیهای توی دريا
تو خودت می دونی چقدر دريا قشنگه و زيبا
اگر توی جنگل میمردی جنگل از غصه دق می کرد و خشک میشد
اونوقت تمام حيوانها هم میمردن
حالا می بينی من همه شما رو دوست دارم
گل و دريا و صحرا و هر چيزی که توی دنياست
همتون زيبا هستين و زيبا
گل گفت خدايا منو ببخش تو چقدر مهربون هستی و ما چقدر نادون
اما يه چيزی روی گل مونده بود
رنگ گل از داغ عشق سرخ سرخ شده بود.
سرخ سرخ.

{#}

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۰/۱۸ - ۱۷:۴۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)