تقدیم به کسی که نامش برایم مثل راز شازده کوچولو و گل سرخش مقدس است !
«آنچه اصل است از دیده پنهان است »
نشانه می روند
دلم را
زخم های بی شمار
وخنجر دستان پنهانی
گاهی از آستین دوست و گاهی دشمن !
و تو
آرام و صبور
ایستاده ای
سپاهی از دل ساخته ای
که مبادا گزندی به جانم رسد !
گاه مثل سروی
که سایه اش را دریغ نمی کند
و گاه مثل مجنونی که مهرش را !
ببخش این سنگ نامهربان سخت را
که راهی به لعل شدن ندارد ...
این همه رنج سفتن مبر مهربان !
مگر که مهرت
ققنوس وار
این جان بی مقدار را
آتش زند و از نو بهتری بیافریند !
زخم ها را می گشایم
مقابل دیدگانت ...
دانه دانه مرهم می گذاری
با اشک ...با مهر ... !
و من هنوز عاجزم
که یک زخم از هزار زخم ترا
مرهم گذارم ...
من در چشمان تو
برقی می بینم
که هر شب چون ستاره ای
در انتهای بیکرانه ها
به غربت من سلام می کند !