اگر با خدا باشی هیچ شبی بی ستاره نیست..
قسمت 3
به اینجا رسیدیم که زندگی زوج خوشبخت ما در حال اوج گرفتن بود...
زندگی که پایه و اساس آن عشق بود..روزهای بسیار خوب و خوشی که تا به حال کسی تجربه نکرده بود...
کاش هرگز تمام نمیشدن و تا ابد ادامه داشت....آه خدای من...
فرشته آسمانی و همسر مهربانش هر کاری که از دستشان بر می اومد برای مردم انجام میدادن...
آرامشی که با هم داشتند دوام زیادی داشت...
تا اینکه.............
خدای مهربون خواست طاقت فرشته خودشو امتحان کنه..تصمیم میگیره عشق فرشته ما رو پیش خودش ببره..
همسر فرشته ما به آسمان سفر میکنه تا فرشته و فرزندانش به تنهایی به مسیرشان ادامه دهند.چه روزهای سختی بودن کاش هرگز .....
فرشته باورش براش سخت بود که همه دنیایش او را تنها گذاشته باشد دیگر چاره ای نبود...فقط ادامه مسیر راه..
بچه ها مادرشان را تنها نذاشتن و هر روز ناهار رو پیشش می اومدن تا بتونن کمی از تنهایی مادر رو کم کنن..اما باز هم کافی نبود...
بچه ها درس رو به پایان رسوندن ، ازدواج کردن و صاحب فرزندانی شدن..
فرشته آسمانی هر وقت دلش میگرفت به میعادگاه دوران کودکی اش میرفت تا با راز و نیاز با خدای خود به آرامش برسه..
چه جای با صفا و آرامش بخشی بود ...هر وقت به آنجا میرفت از غمها دور میشد..
افراد زیادی از همان ابتدا به خواستگاری فرشته آسمانی می اومدن اما هیچ کس نمیتوانست قلبش را تسخیر کند..
فرشته آسمانی دیگه خیلی احساس تنهایی میکرد و به خدا میگفت خدا جون خیلی تنها شدم دلم داره میمیره برام کاری کن..
خدای مهربون خیلی ناراحت بود که فرشته اش تنها شده..
باید کاری کرد تا تنهایی اش تمام شود..
خدای مهربون تصمیم میگیره یکی از فرشته هاشو بفرسته توی قلب این فرشته آسمانی تا دیگه غم و غصه ازش دور بشه..
خدای مهربون یه خونه کوچیک تو قلب فرشته قرار میده برای مهمون جدید..
صدایی از عمق قلبش احساس میکنه میگه من دوست دارم....من آمده ام تا تو آرامش داشته باشی...
فرشته با خودش میگه خدایا این چه حسیه..که من دارم اه ..
من اومدم تا تو با غم و تنهایی خداحافظی کنی..
میگه تو کی هستی؟ ندایی در قلبش حس میکنه ..:من...اومدم تا همه دنیای تو باشم...منو قبول میکنی؟
فرشته آسمانی میگه نه اگه تو به من نزدیک بشی میسوزی...
ندا میاد من با تو باشم آرامشی بهت میدم که هیچ وقت حس غم و تنهایی نکنی..
فرشته آسمانی اولش قبول نمیکنه ..بعد آروم آروم حس عجیبی پیدا میکنه یه حس عشق احساس میکنه عشق دوباره زنده شده..
فرشته آسمانی میگه میشه من همیشه تو رو کنار خودم داشته باشم؟
ندایی از درون قلبش میاد میگه تو هر وقت اراده کنی من کنارتم تو فقط بخواه...
دیگه هر روز با هم به میعادگاه فرشته آسمانی مرفتند و نماز عشق میخواندن و رویای جدیدی رو به وجود آوردن.. دوتا فرشته دیگه یکی شده بودن با هم..
هیچ چیز و هیچ کس نمیتونست اونا رو از هم جدا کنه..هر روز صبح با هم بیدار میشدن با هم بیرون میرفتن ..
دستها در هم گره خورده..به شهر عشق سفر میکردن و زندگی رویایی دوباره از سر گرفته شده بود با هم به آسمانها میرفتن و روی ابرها پا میذاشتن ...و این تا اخر عمر ادامه خواهد داشت.....
فرشته آسمانی رو به سمت خدا میکنه و هزاران بار ازش تشکر میکنه به خاطر این هدیه آسمانی..
فرشته دیگه هیچ وقت احساس تنهایی و غم نمیکنه چون دیگه حالا یکی رو داره تا با اون باشه و درد دل کنه،چون اون دیگه همه دنیای فرشته آسمانی شده ..
و فرشته کوچک هدیه ای هست از خدای مهربونی ها برای فرشته آسمانی..
تا اخر عمر کنار هم خواهند بود تا تنهایی و غم هیچوقت به سراغشان نره ...
امیدوارم از این ماجرا لذت برده باشید...
این داستان ما حقیقت داشت . امیدوارم فرشته آسمانی همیشه شاد شاد شاد و سلامت باشه و خنده روی لبانش جاری باشه..آمــــیــن
خدایا چنان کن سرانجام کار تو راضی باشی و ما رستگار...