فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 2714


درباره من
شبانکاره (ALIABADAN )    

حتماااااااااااااااااااااااا بخونید حتماااااااااااااااااااااااا

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۷/۲۳ ساعت 23:43 بازدید کل: 351 بازدید امروز: 136
 

 

 

حتماااااااااااااااااااااااا بخونید حتماااااااااااااااااااااااا
خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام Vikki زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود. 
او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت: ” من میدانم که شما چه فکری می کنید، اما من به شما اطمینان می دهم که من و Vikki فقط هم اتاقی هستیم . “ 
حدود یک هفته بعد ، Vikki پیش مسعود آمد و گفت: ” از وقتی که مادرت از اینجا رفته ، قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟ 
خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد.” 


او در ایمیل خود نوشت : مادر عزیزم، من نمی گم که شما قندان را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید . اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده 
با عشق،مسعود 
روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود : پسر عزیزم، من نمی گم تو با Vikki رابطه داری ! و در ضمن نمی گم که تو باهاش رابطه نداری . اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود. 
با عشق ، مامان
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۷/۲۳ - ۲۳:۴۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات