فراموش کردم
رتبه کلی: 11393


درباره من
سلام به همه ی دوستان

گلچینی از اشعار فارسی

منبع : نرم افزار گنجینه قسمت ادبیا
درج شده در تاریخ ۹۲/۰۹/۱۲ ساعت 22:31 بازدید کل: 1584 بازدید امروز: 1562
 

گلچینی از اشعار فارسی

 

 

دلا غافل ز سبحانی چه حاصل

مطیع نفس و شیطانی چه حاصل

بود قدر تو افزون از ملائک

تو قدر خود نمی دانی چه حاصل

 

 رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم

افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت

بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار

حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت

 

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

 

چو دریای رحمت تلاطم کند

گنه صاحب خویش را گم کند

 

تو چه دانی که عمر بی فرجام _ این نفس چون گذشت با ما نیست

گر شدی مهربان همین دم شو _ کانچه امروز هست فردا نیست

 

 ســوز محبت چــه خبـــر اهـــل هــوس را

این آتش عشق است نسوزد همــه کـس را

__________________

 

غم و اشک و تب و آه جدائی

خبر میدن ز درد بی وفائی

بیا با یکدگر پیمان ببندیم

که یابیم زین مصیبت ها رهائی

 

بگورستان گذر کردم کم و بیش *** بدیدم حال دولتمند و درویش

نه درویشی به خاکی بی کفن ماند **** نه دولتمندی برد از یک کفن بیش

__________________

 

اگر شیری اگر ببری اگر گور **** سرانجامت بود جا در ته گور

 

دلی دیرم خریدار محبت **** کزو گرم است بازار محبت

لباسی بافتم بر قامت دل **** ز پود محنت و تار محبت

 

دنیا خوان بود و مردم میهمان بی ***** امروز لاله بی فردا خزان بی

سیه چالی کنن نامش نهن گور *** بمو واجن که اینت خانمان بود

 

 

فلک برهم زدی آخر اساسم زدی بر خمره نیلی لباسم

اگر داری برات از قصد جانم بکن آخر از این دنیا لباسم

 

 

کوتاه ها با هم اند و تنهایند

هم چو ما با همان تنهایان»

 

 

من آن ابرم که می خواهد ببارد

دل تنگم هوای گریه دارد

دل تنگم غریب این در و دشت

نمی داند کجا سر می گذارد

 

نیکی و بدی که در نهاد بشر است

شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است

 

 

در دایره ای که آمدن ،رفتن ماست

آن را نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این عالم راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

 

 

دلی دارُم دلی دیوانهَ دارُم

هوای دختر ِ ابیانه دارُم

اگر ابیانه ای با مو بسازه

عجب گنجی در این ویرانه دارُم

 

درون ساز دل زیر و بمی تو

دل دیوانه ام را عالمی تو

نیازی هم ندارم نازنینم

فقط در پیش چشمانم کمی تو

 

 

جز آستان توام درجهان پناهی نیست

سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست

عدد چوتیغ کشید من سپر بیندازم

که تیغ ما بجز از ناله ای وآهی نیست

 

ای دوست قبولم کن و جانم بستان ........

مستم کن و از هر دو جهانم بستان

 با هرکه دلم قرار گیرد بی تو ............

آتش به من اندر زن و آنم بستان

__________________

 

عمر من چون گذرد, مهر تو آغاز شود

گل مریم, چو شود فصل خزان باز شود

 

عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت....

فتنه انگیز جهان نرگس جادوی تو بود

 

هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای...

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

 

خدیا چنان کن سرانجام کار

تو خوشنود باشی و مارستگار

__________________

 

چیست این افسانه هستی خدایا چیست

پس چرا آگاهی از این قصه مارانیست

از تو به که نالم که دگر داور نیست...

وز دست تو هیچ دستی بالاتر نیست

 

گرید و سوزد و افروزد و نابود شود

هر که چون شمع بخندد به شب تار کسی

بی گمان دست در اغوش نگارش ببرند

هر که یک بوسه ستاند ز لب یار کسی

 

گرگ زمانه نبود حریف جنگیدن..........

تو پلنگ تیز پنجه رادریدن.......

زراه وحیلت روباه پیش اید.......

او برای انتقام خویش اید

 

جانا همه امید من امروز تویی

هستند دگران ولیک دلسوز تویی

شادند جهانیان به نوروز و به عید

عید من و نوروز من امروز تویی

 

ای نو بهر خندان، از لامکان رسیدی

چیزی به یار مانی، از یار ما چه دیدی؟

خندان و تازه رویی، سر سبز و مفشکبویی

همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی؟

 

نگار من تویی و یار غمگسار تویی

وگر بهار نباشد مرا بهار تویی

چه گونه یابم با درد ففرقت تو قرار

که جان و دل را آرامش و قرار تویی

شکار کردی جانا دل مرا و مرا

ز دام عشق به دست آمده شکار تویی

مباد عمر من و روزگار من بی تو

که شادی و طرب عمر و روزگار تویی

مرا نه جان هست امروز و نه جهان بی تو

از آن که جان و جهان من ای نگار تویی

 

 

 

 

دلا تا تو زمن دوری نه در خوابم نه بیدارم

نشان بیدلی پیداست از گفتار و کردارم

دلا تا تو زمن دوری ندانم بر چه کردارم

مرا بینی چنان بینی که من یکساله بیمارم

دلا با تو وفا کردم کزین بیشت نیازارم

بیا تا این بهاران را به شادی با تو بگذارم

 

شب تاریک و سنگستان موم است

قدح از دست مو افتاد ونشکست

نگهدارنده اش نیکو نگه داشت

وگرنه صد قدح نفتاده بشکست

 

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی

آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی

__________________

به تو عادت کرده بودم، مثل گلبرگی به شبنم

مثل عاشقی به غربت، مثل مجروحی به مرهم

من که در گریزم از مرگ، به تو عادت کرده بودم

از سکوت و گریه شب، به تو هجرت کرده بودم

 

یارب مباد کز پا جانان من بیفتد

درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد

من گر زپا بیفتم درمان درد من اوست

درد آن بود که از پا درمان من بیفتد

 

سیه چشمی به کار عشق استاد

به من درس محبت یاد میداد

مرا از یاد برد آخر ولی من

به جز او عالمی را بردم از یاد

 

یادش بخیر پدر را که می گفت به استاد فرزند مرا عشق بیاموزو دگر هیچ

 

در آن هستی که خلوت بی نشان بود ..

به گنــــج نیستـــی عالـــم نهـــان بود..

 

ای نو بهار خندان ، از لامکان رسیدی

چیزی به یار مانی ، از یار ما چه دیدی؟

خندان و تازه رویی ، سر سبز و مفشکبویی

همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی؟

 

این دل مسکین من اسیر هوا شد

پیش هزاران هزار گونه بلا شد

هر چه بگویم ز من نگر که نگیری

عقل جدا شد ز من که یار جدا شد.

 

ما که ازسرخاک دریار سوختیم

یاد آور صبا که نکردی حمایتی

 

جامیست که عقل آفرین میزندش

صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش

این کوزه گر دهر چنین جام لطیف

میسازد و باز بر زمین میزندش

 

اسرار ازل را نه تودانی و نه من

وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست اندر پس پرده گفتکوی من وتو

چون پرده برافتد نه تو مانی ونه من

 

دوشینه شکستیم به یک توبه دو صد جام

امروز به یک جام دو صد توبه شکستیم

 

تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی

همین تویی تو که شاید دو قطره پنهانی

شبی که با تو درافتد غم پشیمانی

سرشک تلخی در مرگ من می افشانی

 

 

مرا دردی است اندر دل که درمانش نمی دانم

جوابی هم نمی آید ز هر در هر که را خوانم

 

یادگار عشق داغی در دل دیوانه ماند

شمع رفت از انجمن خاکستر پروانه ماند

گریه ام در دل گره شد ناله ام بر لب شکست

وای بر قفلی که مفتاحش درون خانه ماند

 

جز یاد تو در دلم قراری نبود

ای دوست به جز تو غمگساری نبود

دیوانه شدم زعقل بیزار شدم

خواهان تو را به عقل کاری نبود

 

ندارد باغ پاییزی رخ زردی که من دارم

نمیداند کسی حال مرا دردی که من دارم

 

تو صاحب درد بودی ناله سر کن

خبر از درد بی دردی نداری

بنال ای دل که مرگت زندگانیست

بمیر ای دل که مرگت زندگانیست

 

پرواز من و غم پریدن تا کی؟

در شهر شما غزل شنیدن تا کی؟

رفتی و فقط بهانه هایت باقیست

تنها شدن و تورا ندیدن تا کی؟

 

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم

امید ز هرکس که بریدیم بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشه بامی که پریدیم پریدیم

 

 

قومی متفکرند در مذهب و دین

جمعی متحیرند در شک و یقین

ناگاه برآورد منادی ز کمین

کای بیخبران راه نه آن است و نه این

 

گر بر سر کوی تو نباشم چه کنم؟

گر واله روی تو نباشم چه کنم؟

ایجان جهان به تارموی تو اسیر

گر بسته موی تو نباشم چه کنم؟

 

تویی که رنگ چمشات رنگ نگاه ماهه............

تویی که رنگ موهات رنگ شب سیاهه

به من بگو ببینم عاشق شدن گناهه...........

یه عمر این دل ما غریب وچشم به راهه

__________________

اگر سر میگذارم روی دیوار....

اگر شبها به گریه می نشینم....

تویادم باش ومن یاد تو هرشب....

که من تنهاترین مرد زمینم

 

سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی ،

ما را ز سر بریده می ترسانی

ما گر ز سر بریده می ترسیدیم ،

در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم

× × × × × × ×

در حیرتم از َمرام این مردم پست ،

این طایفه ی زنده کش مرده پرست

تا هست به ذلت به کشندش ز جفا ،

چون ُمرد به عزت ببرندش سره دست

× × × × × × ×

چـرا وقتـی کـه راه زندگـی همـوار می گـردد

بشر تغییر حالت می دهد خونخوار می گردد

به وقت عیش و عشرت می نوازد ساز بد مستی

به وقت تنگدستی مومن و دین دار می گردد

× × × × × × ×

تا توانی بگریز از یار بد ، یار بد بدتر بود از مار بد

مار بد تنها تو را بر جان زند ، یار بد بر جان و بر ایمان زند

× × × × × × ×

عشق چون در سینه ام بیدار شد، از طلب ، پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم ، من نیستم ، حیف از آن عمری که با من زیستم

× × × × × × ×

هر کس بد ما به خلق گوید ، ما چهره به غم نمی خراشیم

ما خوبی او به خلق گوییم ، تا هر دو دروغ گفته باشیم

× × × × × × ×

من ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم  ،

صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم

باغ بهشت و سایه ی طوبی و قصر حور ،

با خاک کوی دوست برابر نمی کنم

× × × × × × ×

گفته بودم که اگر بوسه دهم توبه کنم ،

که دگر بار از این گونه خطاها نکنم

بوسه را داد چو برداشت لبش ازلب من ،

توبه کردم که دگر توبه بی جا نکنم

× × × × × × ×

هر که عاشق شد منت از صد یار می باید کشید

بهر یک گل منت از صد خار می باید کشید

من به مرگم راضیم اما نمی آید اجل

بخت بد بین کز اجل هم ناز می باید کشید

× × × × × × ×

دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ ،

ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

دانی که  ز آدمی پس از مرگ چه ماند ،

لطف است و محبت است و باقی همه هیچ

 

هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای......

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

 

گرید و سوزد و افروزد و نابود شود

هر که چون شمع بخندد به شب تار کسی

بی گمان دست در اغوش نگارش ببرند

هر که یک بوسه ستاند ز لب یار کسی

 

 

 

 

دلا تا تو زمن دوری نه در خوابم نه بیدارم

نشان بیدلی پیداست از گفتار و کردارم

 

دلا تا تو زمن دوری ندانم بر چه کردارم

مرا بینی چنان بینی که من یکساله بیمارم

 

دلا با تو وفا کردم کزین بیشت نیازارم

بیا تا این بهاران را به شادی با تو بگذارم

 

 

 

سیه چشمی به کار عشق استاد

به من درس محبت یاد میداد

 

مرا از یاد برد آخر ولی من

به جز او عالمی را بردم از یاد

__________________

 

در قمار زندگی ما هرچه داشتیم باختیم

بسکه تک خال محبت برزمین انداختیم

 

کفر ناب حافظ:

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

آفرین بر نظر پاک خطا پوش اش باد!!!

__________________

 

از انروز دشمن بما چیره گشت

که مارا روان و خرد تیره گشت

 

 

از انروز این خانه ویرانه شد

که نان اورش مرد بیگانه شد

 

 

چو ناکس به دهکد خدایی کند

کشاورز باید گدایی کند

 

 

به یزدان که گر ما خرد داشتیم

کجا این سر انجامه بد داشتیم

 

 

بسوزد در اتش گرت جان و تن

به از زندگی کردن و زیستن

 

اگر مایه زندگی بندگی است

دو صد بار مردن به از زندگی است

 

*************************************

آن کس که بداند وبداند که بداند

اسب شرف از گنبد دوار براند

آن کس که بداند و نداند که بداند

بیدار کنیدش که بسی خفته نماند

آن کس که نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خیش به مقصد برساند

آن کس که نداند و نداند که نداند

در جهل مرکب ابدالدهر بماند

__________________

 

رفتم که خار از پا کشم محمل به چشمم دور شد

یک لحظه من غافل شدم صد سال راهم دور شد

 

ز گرمی بی نصیب افتاده ام چون شمع خاموشی

زدلها رفته ام چون یاد از خاطر فراموشی

 

دلا بسوز ز، دست زمانه آه مکن

چو روزگار من آفاق را سیاه مکن

در آن دیار که مردم گرسنه می خوابند

تو آرزوی زر و مال و جاه مکن

 

ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را

اینگونه به خاک ره میفکن ما را

ما در تو به چشم دوستی می بینیم

ای دوست مبین به چشم دشمن ما را

 

ایران که بدانش وهنر شد مشهور

کردند ستایشش بزرگان از دور

امروز در آن اهل هنر زنده به گور

استاد هنر بی هنرانند بزور

 

 

مشنو ای دوست که غیرازتو مرا یاری هست

یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست

گربگویم که مرا باسرو کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهند کاری هست

 

کی کنی ای پری ترک ستمگری؟

می‌فکنی نظری آخر به چشــم ژاله بارم

 

گر چه ناز دلبران دل تازه دارد

ناز هم بر دل من اندازه دارد

 

حیفُ گر ترحمــی نمی‌کنـی بر حال زارم

جز دمی که بگذرد که بگذرد از چاره کارم

 

دانمت که بر سـرم گذر کنی به‌رحمـت اما

آن زمان که بر کشد گیاه غـم سـر از مزارم

 

 دریا شکوه بردم از شب دشت و از آن عمری که تلخ و تلخ بگذشت ...

به هر موجی گفتم غم خویش سری میزد به سنگ باز می گشت

 

گفتم چشمم گفت به راهش میدار

گفتم جگرم گفت بر آهش میدار

گفتم که دلم گفت چه داری در دل

گفتم غم تو گفت نگاهش میدار

 

ای جوان برخیز بهر روز جنگ آماده شو

تیغ خود را تیز کن نزدیک انتقام شد

ریشه جور وستم را بر کنیم ای دوستان

پیش از آنکه بشنوی از دشمنان ، رسام شد

 

از شمع سه گونه کار می آموزم

می گریم ومی گدازم ومی سوزم

مسعود سعد سلمانی

 

 

سعی درتسخیردل هاکن که چون این دست داد

ملک آب وگل، به آسانی مسخر می شود

صائب تبریزی

 

 

خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من

 ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن ندارد

 

شبی پرسیدمش از بی قراری

به غیر از من کسی را دوست داری؟

دو چشمش از خجالت اشک افتاد

میان اشکهایش گفت: "آری"

 

یک روز دوباره رو به من خواهی کرد

در کنج دلم باز وطن خواهی کرد!

با آمدنت سپید خواهم پوشید

با دست خودت مرا کفن خواهی کرد...

 

 

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است!

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست...

 

 

تمام درد من از این غم است بانو جان

که هرچه از تو بگویم کم است بانو جان

چه دور مانده ام از آفتاب چشمانت

بگیر دست مرا سردم است، بانو جان

 

 

 

دریا چه دل پاک و نجیبی دارد

چندیست که حالت غریبی دارد

این موج که سر به صخره ها می کوبد

با من چه شباهت عجیبی دارد!!!

 

 

هدایت کن مرا تا ماه چشمت

که من وا مانده ام در راه چشمت

چه توصیفی از این بهتر که باشم

شهید کوی دانشگاه چشمت...

 

 

بی تو هر لحظه ملالیست مرا

هر نفس زحمت سالیست مرا

با همه رنج توان سوز فراق!

باز با عکس تو حالیست مرا

 

 

زیبایی تو خواب مرا ریخت به هم

آرامش مرداب مرا ریخت به هم!

زیباتر از آنی که تحمل بکنم

زیباییت اعصاب مرا ریخت به هم

 

 

تا مرغ دلم پر نکشیده برگرد

تا ریشه ی من زخم ندیده برگرد

گیرم که من اشتباه کرده باشم

دنیا که به آخر نرسیده برگرد

 

 

گفته بودی که چرا محو تماشای منی

وان چنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی!

 

 

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است

آری افطار رطب در رمضان مستحب است

 روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه

 بخورد روزه ی خود را به گمانش که شب است

 

 

 

می کُشدم...

شب و تب و تعب و الـــــتهاب می کُشَدَم

هراس و وسوسه و اضطراب می کشدم

دریغ و درد که ای آفتاب عشق و امید

غــــــــــــم تو تا بدمد، آفتاب می کشدم!

بسا شبا که نخفتم به شوق صبح وصال

فراقت ای سحر دیـــــــــریاب می کُشدم!

دمی خیال وصالت، هزار بارم سوخت

حساب این ستم بی حساب می کشدم

شب فراق دراز است و چشم من بی خواب

خــــــــــیال وصل و تمنای خواب می کشدم!

 

چه غم که عشق جوانان شهر پیرم کرد

ملال و سرزنش شیخ و شاب می کشدم

غریب بادیه ی عشق، تشنه، خونین دل

غریـــــب موج سرابم، سراب می کشدم

سبوی آرزوی من پر است از آب سراب

اگر نه تشــــــــنگیم کشت، آب می کشدم

گذشت عهد شبابم به تلخ کامی لیک

هنوز حسرت عهد شباب می کشدم...

 

 

 

زندگی شطرنج دنیا و دل است

قصه پر رنج صدها مشکل است

"شاه" دل کیش هوسها می شود

پای" اسب" آرزوها در گل است

"فیل" بخت ما عجب کج می رود

در سر ما بس خیالی باطل است

ما نسنجیده پی" فرزین" او

غافل از اینکه حریفی قابل است

مهره های عمر من نیمش برفت

مهره های او تمامش کامل است

 

 

حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم

 آخ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

 با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند

 یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

 در لباس "آبی" از من بیشتر دل می بری

 "آسمان" وقتی که می پوشی، کبوتر می شوم

 "میل" میل توست اما بی تو باور کن که من

    در هجوم بادهای سخت پرپر می شوم

 

 

داخل که شدم به نام، آهو گفتم

با اشک وضو گرفته "یاهو" گفتم

در مسجد عشق رفته بودم به نیاز

 گفتند اذان بگو من از او گفتم 

چشمم سر وعده بی ثمر می گردد

بیچاره دلم که در به در می گردد

کشتی تو مرا و منتظر می مانم

 قاتل به محل قتل برمی گردد      

 

 

خبر چون سیل دنیا را گرفته

که دارا رفته سارا را گرفته

خودم را دار خواهم زد یقینا

دلم تصمیم کبری را گرفته 

 

 

گیسوی تو قصه ای پر از تعلیق است

جمعیست که حاصلش فقط تفریق است

موهات چلیپایی و ابروکوفی

خط لب تو چقدر نستعلیق است 

 

 

بمبی که سوز عشق تو در جان ما گذاشت

صدها هزار کشته و زخمی به جا گذاشت

چشمان عاشقت که مرا تا خدا ببرد

قانون سخت جاذبه را زیر پا گذاشت

 

 

با گندم و سیب کودتا کرد پدر

دیدی چه قیامتی به پا کرد پدر؟

تو شاهد ماجرای عصیان بودی

مادر تو بگو چرا خطا کرد پدر؟

عمریست برای من سوالی شده است

در کفش خدا چگونه پا کرد پدر؟

آن روز که قابیل مرا خنجر زد

بی تاب شد و خدا خدا کرد پدر

امروز اسیر گندمم سیب کجاست

با گندم و سیب کودتا کرد پدر

 

 

 

 

دو بیتی های ناب

 

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

 

 

ای بی وفا رسم وفا از غم نیاموزی چرا

غم با همه بیگانگی هر شب به من سر میزند

 

 

امشب ای ساقی صدایت با صدایم ساز نیست

 یا که من بسیار مستم یا که سازت ساز نیست

 

???????                                       

 

عاشقت گشتم به گفتی عاشقان دیوانه ان

عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای

 

???????                                       

 

تا توانی در جهان همراه اهل درد باش

یا نبر اسمی زمردی یا حقیقت مرد باش

 

???????                                       

 

ما ز فیض عاشقی افتادگی آموختیم

گر چه از هجر فراغش همچو شمع سوختیم

 

???????                                       

 

در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی

یا رب کاش نیفتد به کسی کار کسی

 

???????                                       

 

در غمار زندگی ما باختیم

بسکه تک خال محبت انداختیم

 

???????                                       

 

دیده اگر خطا کند دل که خطا نمیکند

دل به زمانه داده ام هر چه زمانه میکند

 

???????                                       

 

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا وشد و آتش به همه عالم زد

 

???????                                       

 

دل خسته ام از این جا از آدمهای دنیا

همین امروز و فردا دل میزنم به دریا

 

???????                                       

 

ای چرخ و فلک خرابی از کینه توست

بیدادگری شیوه دیرینه توست

 

???????                                       

 

سرمایه عمر آدمی یک نفس است

که آن نفس از برای یک هم نفس است

 

 

مدعی گربه رخت تیغ کشید هیچ مگو

آتش کم محلی تیز تر از شمشیر است

 

***

 

روشنی چشات نداره مرضی

تو خیلی بیشتر از اینا می ارزی

 

***

 

بنازم بناز کسی که ننازد به ناز خویش

مارا به ناز ناز کنان نیازی نیست

 

***

 

هرچه باشی نازنن ایام خارت میکند

هر چه باشی شیر دل دنیا شکارت میکند

 

***

 

خواستم داغ غمت را در دلم پنهان کنم

سینه میگوید که من تنگ آمده ام .فریاد کن

 

***

 

بی تو گلزار جهان ای دوست زندان من است

چون تو باشی در برم زندان گلستان من است

 

***

 

شمع فروزان توام اینگونه خاموشم نکن

از کنارم می روی اما فراموشم نکن

 

***

 

زگل آنچنان که سرخی نرود به سعی باران

نتوان به اشک شستن زتو رنگ بی وفایی

 

***

 

بی محبت هرگز نمی گردد کسی یار کسی

یار بسیار است تا گرم است بازار کسی

 

***

 

دختران این جهان رحمی ندارد دلشان

باید از جان گذشت تا بشوی عاشقشان

 

***

 

بمژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

 

***

 

هر شام که میخوابم بریاد تو میخوابم

هر صبح که برخیزم از عشق تو برخیزم

 

***

 

دوست دارم بنوازم تن سیمین تو را

زیر دندان بفشارم لب شیرین تورا

 

***

 

مستی درد منو دوا نمی کنه

غم با من زاده شده منو رها نمی کنه

 

***

 

سربلندی گر تو خواهی با همه یکرنگ باش

قالی از صدرنگ بودن زیر پا افتاده است

 

***

 

خوبان همه ناز از تو آموخته اند

تو این همه ناز از که آموخته ای

 

***

 

 

 

آن یکی گفت تیبیحت کجاست

کی شود کار تو بی تسبیح راست

گفت تسبیحم بیفکندم ز دست

تا توانم در میان زنار بست

 

پیری چه شکستیست که تعمیر ندارد

ویران شود آن خانه که که یک پیر ندارد

برای یک دمه شهوت که خاک بر سر آن

زبون زن شدن مرام شیر مردان نیست

 

رخ زیبای تو را خال زنم بر بدنم

تا بماند یارگار بدنت در کفنم

 

دانی که بر نگین سلیمان چه نقشی بود

دل بر جهان مبند که با کس وفا نکرد

این مطلب توسط بیوک محمودی بررسی شده است.
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)