این شعر زیبا رو تقدیم میکنم به آبجی نرگس و داداش علی!چون میدونم این شعر و خیلی دوست دارن.
به پاس همه ی مهربونی ها و راهنماییهاشون.
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی...
تو را با لحجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن
باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های ابی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام روئید
با حسرت جدا کردم.
و تو در پاسخ آبی ترین مج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
ومن تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را دردشتی از تنهایی و حسرت رها کردم.
همین بود آخرین حرفت.
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را ،
به روی اشکی از جنس
غروب ساکت و نارنجی خورشید ، وا کردم.
نمی دانم چرا رفتی؟
نمی دانم چرا شاید خطا کردم.
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی،
نمی دانم کجا؟ تا کی؟ برای چه؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران ...چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت ، یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت ، رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد.
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره
با مهربانی دانه بر می داشت،
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد.
و بعد از رفتن تو اسمان چشمهایم خیس باران بود.
و بعد از رفتنت ، انگار کسی حس کرد
من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو ،
هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد.
و بعد از رفتنت دریاچه بغضی کرد.
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد.
و من با آنکه میدانم تو هرگز ...
یاد مرا در عبور خود نخواهی برد.
هنوز اشفته ی چشمان زیبایی تو ام برگرد...
برگرد و ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اینهمه طوفان وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره ارام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو ...
در راه عشق و انتخاب ان خطا کردم
و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید...
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است.
و در امواج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمیدانم چرا؟
شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...