چون در آن زلف سیاه تو تب و تاب افتاد دل من در طلب زلف تو در تاب افتاد
قلب من غمکده ی وصل نگار است هنوز یاد آن شب که به زلف تو همی آب افتاد
ساقیا باده ، پر از می به من رند بده رنگ خون دل من ، رنگ می ناب افتاد
یاد هجرت به جگر ها بسی خون انداخت از غم عشق تو ، جانا به دلم تاب افتاد
از ازل یاد تو ای یار ستم دیده ی من شعرها در دل عشاق نگون باب افتاد
تو که هستی زمن دور ، ولی یاد تو هست یار دل داده من ، عکس تو در قاب افتاد
ای اباصلت مخورغم، که تورا هست به یاد شکر ایزد که تورا دختر تو یاب افتاد
چند روزی توبکن صبر ، نکن ناله و آه می رسد هجر به وصل ، مژده به دل باب افتاد