خلاصه: ذکر پاره ای از تاریخ شاه عباس اول و همچنین منجم و طالع بین او جلال الدین منجم یزدی ملقب به ملا جلال از اهالی شهر یزد. ذکر بعضی داستان ها، رزم ها و بزم های شاه عباس بزرگ و نقشی که ملا جلال در آن ها ایفا نموده است.
کلمات کلیدی: جلال الدین محمد منجم یزدی، ملا جلال منجم، تنجیم، رمل، شاه عباس اول، صفویه، شیخ بهایی، خان احمد، جنگ با ازبک ها، فرهاد خان قرامانلو، کاخ چهل ستون، میدان نقش جهان، یوسفی ترکش دوز، اصفهان.
|
|
مجله: هنر و مردم
دوره چاپ: از 1329 تا 1357
مدیر مسئول: خدابنده لو
سردبیر: عنایت الله خجسته، بیژن سمندر، هیئت تحریریه
ناشر: اداره روابط بین الملل و انتشارات اداره کل هنر های زیبا، اداره کل روابط فرهنگی وزارت فرهنگ و هنر
دوره: 14
شماره: 167، شهریور 1355 ه.ش. (2535 ش.ش.)
نویسنده: احمد سهیلی خوانساری
|
|
احمد سهیلی خوانساری احمد سهیلی خوانساری فرزند غلامرضا از شاعران و محققان معاصر است. وی در سال 1291 در تهران متولد شد و پس از پایان تحصیلات متداول زمان و آموختن فنون ادب در محضر وحید دستگردی، مدیر مجله ارمغان و رییس انجمن ادبی حکیم نظامی، به خدمات فرهنگی اشتغال جست و اشعار و مقاله های ادبی و تاریخی خود را در مجله ارمغان به نشر در آورد. او سال های متمادی ریاست کتابخانه ملی ملک را عهده دار بود. او علاوه بر شاعری، در شناسایی کتاب های خطی و آثار هنری، مهارت ویژه ای داشت. فهرست برخی از آثار او بدین شرح است: شرح حال مسعود سعد سلمان، محمود و ایاز، تصحیح و چاپ دیوان بابا فغانی شیرازی، تصحیح و چاپ دیوان خواجوی کرمانی، تصحیح و چاپ عالم آرای عباسی، تاریخ احوال نقاشان و خطاطان به نام نامه صورتگران و طبقات الخطاطین، تصحیح و چاپ گلستان هنر تالیف قاضی احمد قمی، تصحیح و چاپ آداب الحرب و الشجاعه، تصحیح خسرو نامه عطار، تصحیح و چاپ دیوان جلوه، کمال هنر و ... و همچنین چاپ ده ها قظعه شعر و پژوهش در مجلات. |
|
یکی از منجمان مشهور دوران سلطنت شاه عباس اول (1) ، «جلال الدین محمد یزدی» است که به «ملا جلال منجم» معروف شده است.
ملا جلال در علوم فلکی و تنجیم در عهد خود، استادی نامدار بود و میان اقران، از همه پیش؛ به همین سب به دربار راه یافت و سال ها در سفر و حضر، در جنگ و صلح و بزم و رزم، با شاه عباس، همراه و هرگز از او جدا نمی گردید و شاه در هر کار مهم، با ملاجلال مشورت می کرد و بی صوابدید او، تصمیم قاطع نمی گرفت.
ملا جلال در سال 994 هجری قمری (2) ، وقتی که شاه عباس فرمانروای خراسان بود و خلع پدر را از سلطنت در تنور دماغ می پخت، به شاهزاده جوان پیوست.
|
شاه عباس اول صفوی از بزرگترین شاهان صفوی، فرزند سلطان محمد خدابنده و پدر شاه صفی که بین سال های 967 ه.ش. تا 1007 ه.ش.، یعنی بیش از چهل سال پادشاه مقتدر و مستبد ایران بود.
کتاب سفرنامه دالمانی، جلد 2، ص 82
پادشاهان صفوی، همه، پایبند احکام نجومی بوده و به رای منجمین، عقیدتی خاص داشتند. شاه عباس میان سلاطین صفوی، بیش از همه، معتقد مسایل نجومی و غرایم و طلسمات بود؛ به همین دلیل اکثر امور سلطنت و حتی لشکرکشی، بی طلسم (3) و رمل (4) و استخراج طالع و احکام نجومی، و تعیین ساعات سعد، انجام نمی گرفت؛ چنانکه برای استخلاص آذربایجان از دست سپاه عثمانی و لشکرکشی بدانجا در سال 1009 هجری قمری (5) ، از «شیخ بهایی» طلسم گرفت و توفیق یافت؛ و نیز در باب وصل عروس «قاضی امین یزدی» که به وی، دلبستگی فراوان پیدا کرد و شیفته وی شده بود و او به عشق بازی با شاه، تن در نمی داد، از شیخ بهایی طلسم می خواست و شیخ ابا داشته، از این کار دوری می جست؛ و بالاخره بنا به قول صاحب «کشف الرمل»، به «بابا شاه اصفهانی» -خطاط مشهور- که در این فن استاد بود متوسل گردیده و بعد از چند روز، کارش راست شد و عروس قاضی امین در چهار باغ، خود را به پای شاه انداخت و از بی تابی خویش سخن راند و سال ها معشوقه شاه عباس بود. از این رو، ملا جلال و امثال وی در نظر شاه، احترامی خاص داشتند.
به غیر از ملا جلال، منجمان دیگری نیز در خدمت شاه عباس بودند؛ از جمله «ملا مظفر جنابدی» معروف را می توان نام برد. ملا مظفر، چهارده سال بعد از ملا جلال به شاه عباس پیوسته بود؛ یعنی در سال 1008 هجری قمری (6) .
ملا جلا به سبب ذوق فراوان به ادب و تاریخ، بعد از آنکه در مسلک مقربان پادشاه در آمد، ثبت حوادث و اهم اخبار سالانه سلطنت شاه عباس را وجهه همت ساخت و سوانح ایام پادشاهی وی را به طور اختصار، به رشته تحریر درآورد که به نام «تاریخ عباسی» (7) مشهور شده و همین یادداشت هاست که زوایای تاریک سلطنت این پادشاه عیار را برای محققین، روشن ساخته است. (8)
ملا جلال در نظم اشعار هم ذوقی وافر داشت و گاه به اقتضای حال، بیت و شعری می سرود. در تاریخ او، به اشعار شیرین و نغز برمی خوریم؛ و در نقل حوادث، ماده تاریخ های شیوا تری از شعرای معاصر خود آورده است؛ چنانکه در سال 997 هجری قمری (9) که رای شاه عباس به تراشیدن ریش خود تعلق گرفت و تمام بزرگان، به تبعیت از شاه، ریش تراشیدند، وی ماده تاریخی بدیع یافته، به نظم درآورده است که در اینجا نقل می کنیم:
|
|
........................................ تراشیدم چو موی ریش از بیخ ........................................ ........................................ |
.............................. .......... 1 .......... .............................. .............................. |
........................................ تراش مویم آمد سال تاریخ ........................................ ........................................ |
|
|
که "تراش مویم" به حساب جمل، سال 997 می شود؛ و این ریش تراشی پس از ده سال، در سنه 1007 هجری قمری (10) ، بر حسب حکم شاه، عمومی شد و در شهر جار زدند که همه مردم مکلفند ریش خود را بتراشند حتی علما و صلحا و سادات.
|
مراسم بزم شاه عباس اول؛ این نقاشی آبرنگ بر روی گچ بر دیوار کاخ چهل ستون اصفهان کشیده شده است؛ ملا جلال منجم یزدی هم شاید در تصویر باشد.
او در خدمت شاه همواره مامور خدمات مهم بود؛ چنانکه در سال 999 هجری قمری (11) ، شاه عباس، کنیزی با مروارید و انگشتری و بعضی تحف به خواستگاری دختر «خان احمد» برای «صفی میرزا» به گیلان روانه ساخت و چون خواستگاری بدین طریق، مقبول طبع خان احمد نبود، آزرده خاطر شد و کنیز را بی نیل مقصود از سبزه میدان لاهیجان برگرداند و این عمل خان، اسباب تکدر خاطر شاه عباس گردید. ملاجلال به شاه عرض کرد: "عمل خان احمد بد واقع نشده. قطع نظر از دختری خان احمد، دختر وی، دختر عمه شماست و دختر دختر شاه طهماسب. در عراق، از ترک و تاجیک، سید و فاضل و عالمی نبود که کنیزی به طلب چنین امر جلیل و خطیری روانه کردید؟" سخن ملا جلال در این مقام، مستحسن (12) افتاد. شاه فرمود: "«فرهاد خان قرامانلو» (13) برای انجام این امر، روانه گیلان شود." لکن چون «عبد المومن خان اوزبک»، لشکر به خراسان کشیده بود و فرهاد خان، مامور لشکر کشی بدان سمت شد، شاه، مولانا جلال الدین محمد یزدی منجم را جهت خواستگاری، مامور رفتن به گیلان فرمود. در این موقع، همه جا در تاریخ خویش، ملا جلال، خود را «پیر غلام قدیمی» می خواند و پیداست در این زمان از وی سن و عمری گذشته بود که به تقریب نمی توان کمتر از شصت سال دانست.
داستان خواستگاری دختر خان احمد برای صفی میرزا به آسانی پایان نپذیرفت و وقایعی بارآورد که به آوارگی خان احمد منتهی گشت و دودمانش برافتاد؛ چه به هر صورت، خواستگاری دختر، بهانه ای بیش نبود.
ملا جلال به اتفاق بیست تفنگچی قمی و تحف و هدایایی برای خان احمد و امرا و وزرای او، روز یکشنبه، بیست و ششم جمادی الاولی سال 999 هجری قمری (14) روانه گیلان شد و پنجشنبه، هشتم جمادی الثانی (15) ، خدمت خان احمد رسید و او را به خلعت فاخر التفاتی شاه، سرافراز ساخت؛ اما خان احمد به ملا جلال گفت: "مولانا! به بازی دادن من آمده ای یا به بازی دادن لشکر من؟" ملا جلال به پاسخ می گوید: "به خیرخواهی شما آمده ام." خان احمد، جمعی را به حفظ و حراست ملا جلال مقرر داشت و سه روز از پاسخ صحیح در باب خواستگاری غفلت ورزید؛ لکن ملا جلال نامه ای به وی نوشت که "تغافل شما سبب زیان و ضرر خواهد شد. تاخیر در این امر روا مدارید." خان احمد که می دانست چاره ای جز اطاعت ندارد، ملا جلال را طلب کرد؛ حرف از مدعا گفت و بعد از قیل و قال بسیار، خان، رضا داد و ملا جلال، برگشته، رضانامه به نظر شاه عباس رساند و دگر بار در خدمت «اعتماد الدوله میرزا حاتم بیگ» (16) ، «شیخ بهاء الدین محمد»، «شیخ حسن» و «میرزا ابراهیم همدانی»، جهت انجام تشریفات عقد به گیلان رفت و پس از انجام مقصود، برگشت؛ ولی شاه عباس با این همه مقدمات، به عقد دختر خان اکتفا نکرد و لشکر به گیلان کشید و آنجا را تصرف کرد و خان احمد، ناگزیر، دست از خان و مان (17) شسته، از راه دریا فرار کرده، به عثمانی پناه برد. عجیب تر آنکه دختر خان احمد با صفی میرزا نساخت و عاقبت، شاه او را گرفت.
|
یک اسطرلاب ایرانی مربوط به قرن ششم هجری؛ اسطرلاب معرب واژه فارسی ستاره یاب است؛ این وسیله در قدیم ابزار دست منجمین و طالع بینان بوده است؛ اسطرلاب حدود 300 کاربرد داشته مانند نمایش آسمان در وقت مورد نظر، تعیین زمان، تعیین طول روز، تعیین زمان طلوع و غروب؛ تعیین بعد و میل ستارگان و سیارات، تعیین صورت فلکی طالع هر شخص، همچنین قبله یابی، تعیین اوقات اذان و ....
|
در سال 1000 هجری قمری (18) ، «دولتیار خان سپاه منصور»، از امرای نامدار شاه طهماسب که سابق، در خدمت «سلطان حمزه میرزا» (19) بود، در این عهد در ابهر و زنجان و درجزین، از شاه دوستی غفلت کرد؛ دست تطاول دراز کرده، راه عصیان پیش گرفت. شاه عباس، «حسین خان شاملو» -سردار مشهور- را مامور دفع او ساخت. حسین خان، لشکر کشیده، او را محاصره کرد. شاه به ملا جلال گفت: "از روی رمل معلوم کن آیا حسین خان بر آن جماعت مستولی خواهد شد یا نه؟" ملا جلال بعد از ملاحظه احکام، به عرض رسان که: "غلبه حسین خان، بسیار دور می نماید." باز، شاه فرمود: "اگر اردو در این محل بگذارم و با مردم کاری متوجه شوم بی توقف، قلعه را خواهم گرفت یا نه؟" چون رمل و طالع و مسیله وصل طالع، هر سه مخبر به تسخیر بود، ملا جلال عرض کرد: "روز دوشنبه، نهم رمضان المبارک (20) ، فتح می شود." شاه در غره رمضان (21) ، متوجه تسخیر قلعه شد. اردو را گذاشت و به دیدن قلعه رفت. اتفاقاً نزدیک به غروب، دولتیار غافل از آمدن شاه عباس، به عزم فرار، با سه تن، از قلعه بیرون آمد. شاه عباس او را دیده، دستگیر کرد و به طلب لشکر فرستاد. فردا صبح، قلعه را به یورش گرفته، خراب نمود.
|
نمایی از باغ، استخر و تالار کاخ چهل ستون در اصفهان از بنا های دوره صفویه که تکمیل و اتمام آن در زمان شاه عباس دوم صورت گرفت؛ دو برابر شدن تعداد بیست ستون تالار آن عمارت در اثر انعکاس در آب استخر روبرویش، آنرا به کاخ چهل ستون معروف ساخته است.
کتاب سفرنامه دالمانی، جلد 1، ص 33
در همین سال، فرهاد خان، مامور به جنگ با عبدالمومن خان اوزبک شد. در نیشابور از پیش سپاه اورزبک برخاسته، اکثر احمال (22) و اثقال (23) گذاشته، متوجه عراق گردید. چون فرهاد خان مورد توجه بود، شاه این عمل را مستحسن دانست. فرهاد خان عریضه به شاه نوشت و رفتن به خراسان شاه را التماس کرد. ملا جلال، مانع رفتن شد و چون فرهاد خان در این جنگ، بدنام شده بود به عرض رساند که: "شما از ملا جلال چرا نمی پرسید که سبب چه بود که مانع رفتن پادشاه به خراسان شد؟ اگر شاه عالم پناه متوجه خراسان می شدند، بر سر من چنین نمی آمد و من، بدنام و فراری نمی گردیدم و اسفراین از دست نمی رفت." شاه عباس، ملا جلال را طلب کرد و سبب پرسید. ملا جلال در جواب گفت که: "فردا پادشاه را عارضه ای پدید می شود. فی الواقع، خان راضی بودند که شاه را در خراسان، این حالت روی نماید و اوزبک زور آورد؟ که یا باید گریخت یا در قلعه متحصن باید شد." فرهاد خان گفت: "این حالت کی به شاه روی می آورد؟" ملاجلال گفت: "نزدیک است فلان روز." در همان روز که یکشنبه 26 ذیقعده (24) بود، عارضه روی نمود و امتدادش باعث بر هم خوردن سرحدات شد و از اطراف، برای تحقیق حال پادشاه، ایلچیان آمدند و چون حقیقت حال به عرض رسید، رای همایون اقتضا کرد که از سرای سلطنتی بیرون آیند و در ایوان چهل ستون، ایلچیان را از هر جا آمده بودند بار دهند و آتش فتنه ها را به آب دیدن پادشاه فرو نشانند.
در سال 1001 هجری قمری (25) ، ستاره ای پدید آمد که دلیل تغییر و تبدیل پادشاه عصر بود. ملا جلال در تاریخ خود نوشته است "مقارن این حال، «یوسفی ترکش دوز» و برادرش که در الحاد (26) ، تصانیف داشتند را آوردند. رای این پیر غلام -جلال منجم- در علاج آن ستاره، بدین قرار گرفت که شخصی را چند روز پادشاه می باید کرد و چون چند روزی بگذرد، او را باید کشت تا اثر آن ستاره ظاهر شود. بناءً علیهذا، یوسفی را روز پنجشنبه، هفتم ذیقعده (27) ، پادشاه ساخته و شاه عباس را از پادشاهی معزول کردند؛ چنانکه «رکن الدین مسعود کاشی» در قطعه ای بدین معنی اشاره کرده، می گوید:
|
|
.................................................. شها تویی که در اسلام تیغ خونخوارت .................................................. جهانیان همه رفتند پیش او به سجود .................................................. نکرد سجده آدم به حکم حق شیطان .................................................. .................................................. |
...................... ...... 2 ...... ...................... ...... 3 ...... ...................... ...... 4 ...... ...................... ...................... |
.................................................. هزار ملحد چون یوسفی مسلمان کرد .................................................. دمی که حکم تو اش پادشاه ایران کرد .................................................. ولی به حکم تو آدم سجود شیطان کرد .................................................. .................................................. |
|
|
و روز یکشنبه، دهم همان ماه (28) ، یوسفی را به طالعی که مقتضی بود، از تخت به زیر آورده، کشتند؛ و شاه عباس به طالع سعد، بر تخت سلطنت، جلوس کرد و پس از آن، هرچند جستجو کردند، آن ستاره را نیافتند."
یوسفی از پیروان «محمود پسیخانی» و «فضل استر آبادی» بود که فرقه نقطوی و حروفی بدانها منسوبند و در عهد صفویه، این فرقه، قدرتی یافته، زیاد شده بودند و شاه عباس از آنان، هرکجا یافت، بکشت و کتاب های آنان را بسوخت.
«اسکندر بیگ» در «عالم آرا»، ماجرای یوسفی ترکش دوز را چنین نوشته است:
|
شاه عباس صفوی؛ پس از ظهور ستاره نحس در آسمان با تدبیر جلال الدین محمد منجم یزدی و به منظور رفع بلا از شاه، وی سلطنت را چند روز رها کرد و به یکه سواری پرداخت؛ شاه چند روزه را نیز پس از به سر آمدن این چند روز کشتند.
Thomas Herbert
"چون در این سال، منجمان القا کردند که آثار کواکب و قرانات (29) علوی و سفلی (30) ، دلالت بر افناء (31) و اعدام شخص عظیم القدر از منسوبات آفتاب که مخصوص سلاطین است می کند و محتمل است که در بلاد ایران باشد و از زایچه (32) طالع همایون، استخراج نموده بودند که تربیع نحسین در خانه طالع واقع شده، اختر طالع در حضیض زوال و وبال است، مولانا جلال الدین محمد یزدی منجم که در این فن، سرآمد زمان، و در استدلالات احکام نجومی، مقدم اقران است، آن نحوست را بدین تدبیر دفع نمود که حضرت اعلی در آن سه روز که معظم تاثیر قران و تربیع نحسین است، خود را از سلطنت و پادشاهی خلع نموده، شخصی از مجرمان را که قتل بر او واجب شده باشد، به پادشاهی منسوب سازند؛ و در آن سه روز، سپاهی و رعیت، مطیع فرمان او باشد که ماصدق، امر پادشاهی از او به فعل آید و بعد از سه روز، آن مجرم را به شحنه (33) نحس اکبر قران و جلاد حادثه دوران سپارند که به قتلش بپردازد. همگنان، این رای را صایب (34) شمرده، قرعه اختیار به نام استاد یوسفی ترکش دوز افتاد که در شیوه الحاد، از رفقا، پای، پیشترک می نهاد. بنابر آن از زمره ملاحده مذکور، یوسفی مزبور را به اردو آوردند. حضرت اعلی شاه عباس، خود را از سلطنت و پادشاهی خلع فرموده، اسم پادشاهی بر آن خون گرفته اطلاق فرمودند و تاج شاهی بر سرش نهاده، اثواب (35) فاخره در او پوشیدند و در روز کوچ، بر استر بردعی با زین و لگام سوار کرده، اعلام پادشاهی را بر سرش افراختند؛ و جمیع امرا و مقربان و اهل خدمت، با لشکر و قشون، به آیین مقرر، در ملازمتش کمر بسته، به منزل می رسانیدند؛ و در دیوانخانه همایون فرود آورده، اطعمه و اشربه می کشیدند؛ و شب، قورچیان (36) عظام عساکر منصور، به کشیک قیام می نمودند؛ و آن بیچاره، عاقبت کار خود را فهمیده، آن سه روز را به فراغت گذرانید و حضرت اعلی در آن سه روز با دو سه نفر جلودار و خدمتکار، یکه سوار گردید، اصلاً به تمشیت (37) امور سلطنت نمی پرداختند. جناب مولانا در سر سواری، جناب مولانا جلال منجم را دیده، به او گفته بود: "ای حضرت ملا! چه به خون ما کمر بسته ای؟" یکی از ظرفا با جناب مولانا خوش طبعی نموده بود که: "یکی از علامات پادشاهی، اجرای حکم است و تا کنون، عنایت هیچ حکمی از این پادشاه مصنوع صادر نگشته، چون، شما را مساعی قتل خود می داند. اگر پیشتر از آنکه او به قتل رسد، به قتل شما فرمان دهد، به جهت تحقق امر پادشاهی، ناگزیر است که به امضا رسد. شما را در این دو سه روزه احتیاط لازم است." جناب مولانا را از ساده لوحی، اضطراب عظیم دست داده، در آن سه روز، به تفرقه خاطر گذرانید. مجملاً، بعد از سه روز، از لباس مستعار حیات، عریان گشته، از تخت بر تخته افتاد. بعد از واقعه مذکور، حضرت اعلی مجدداً بر مسند فرماندهی، جلوس فرمودند."
عقیده شاه نسبت به ملا جلال، چندان بود که او را از اکثر بزرگان، عزیز تر می شمرد؛ و اگر به سببی می رنجید، برای رضای خاطرش، از هیچ مرحمت در حقش مضایقه و کوتاهی نمی کرد. در سال 1004 هجری قمری (38) ، در جنگ دوم شاه عباس با عبد المومن خان اوزبک در سبزوار که منتهی به قتل جمع کثیری از اهل قلعه شد و این خبر را ملا جلال به عرض شاه عباس رسانید، ملا جلال، مورد عتاب و خطاب فرهاد خان -سردار مشهور- قرار گرفت و فرهاد خان برای رفع انفعال، خود، سخن های کنایه آمیز به ملا جلال گفت. ملا جلال آزرده خاطر شده، از مجلس شاه برخاسته به منزل رفت. روز دیگر، شاه عباس به خانه او رفته، وی را نوازش کرد و به انواع مهربانی، رفع ملال از او فرمود.
در سال 1005 هجری قمری (39) در حضور شاه عباس، مذکور شدند که جمعی از ملازمان، تریاکی اند. شاه عباس فرمود که: "ملازمان ما، هر کس تریاکی است، یا ترک تریاک کند یا به اوزبک رفته زبان بیاورد یا مواجب ایام گذشته را باز دهد. من، تریاکی و بی هنر را نگاه نمی دارم." این سخن باعث شد که اکثر، از تریاک گذشتند؛ حتی ملا جلال منجم که نوزده سال بود اعتیاد داشت.
|
میدان شاه یا میدان نقش جهان اصفهان؛ این میدان از میراث های جهانی یونسکو است و دورتادور آن، بنا های باشکوه صفوی قرار دارد؛ این میدان تا سده 17 میلادی بزرگترین میدان جهان بوده و در زمان صفویه محل بازی چوگان، رژه ارتش، چراغانی و نمایش های گوناگون بوده است؛ این تصویر مربوط به زمان قاجار یعنی زمان افول آن میدان است.
|
در سال 1007 هجری قمری (40) ، شاه عباس اراده کرد در استر آباد، دولتخانه بسازد. برای خریداری زمین، ملا جلال را بدانجا فرستاد؛ و او به استر آباد رفته، با رضای مردم، زمین برای دولتخانه خرید.
در سال 1008 هجری قمری (41) ، وقتی که شاه عباس عازم خراسان بود، پیش از ورود به مشهد، مبتلا به تب گردید و چند روز، بستری شد. دوباره تب قطع و عود نمود. ملا جلال از روی طالع به شاه وعده کرد که این تب، سوم ندارد و عود نمی کند. همانطور شد و شاه، سلامت خویش بازیافت و ملا جلال به جایزه و الطاف شاهانه، سرافراز گردید.
در سال 1009 هجری قمری (42) ، شاه به ملا جلال، صراحی و پیاله عنایت فرمود و توبه او را با این التفات شکست.
|
نقاشی قهوه خانه ای رنگ روغن روی چرم به نام بزم شاه عباس کبیر؛ شاه عباس با دادن پیاله ای به ملا جلال منجم یزدی توبه او را شکست.
عباس بلوک فر
|
در سال 1017 هجری قمری (43) ، «میر حیدر معمایی»، «بابا سلطان قمی» و ملا جلال در چهار باغ، مامور چیدن طعام شدند. شاه، قاب بره از میان طعام بیرون آورده، به ملا جلال داد که پاک کند. چون پاک کرد، شاه فرمود که: "ملا جلال چه کاره است؟" ملا جلال قاب انداخته، گفت: "عاشق." شاه فرمود: "میر حیدر چه کاره است؟" عاشق برآمد و بابا سلطان نیز عاشق برآمد. چون ملا جلال قاب برای شاه انداخت، دزد برآمد. فرمودند: "بارک الله؛ شما عاشقید و ما دزد؟" میر حیدر گفت: "دزدید؛ اما دل دزد." شاه عباس فرمودند: "میر غلط کرده، دل دزد نیستم؛ شاه دزدم."
در سال 1018 هجری قمری (44) ، شاه عباس برای تجدید رصدخانه مراغه، ملا جلال را همراه شیخ بهایی و «علیرضا عباسی»، روانه مراغه نمود و آنان، طرح تجدید و عمارت آنجا را تهیه کرده، برگشته، به نظر شاه رساندند.
|
عکسی از میدان نقش جهان اصفهان و عمارت عالی قاپوی آن در دوره ناصر الدین شاه قاجار؛ این میدان در عهد صفویه بنا شده است؛ قبل از آن در اینجا باغی به نام نقش جهان بوده است.
در ماه رجب سال 1028 هجری قمری (45) که شاه عباس از مازندران بازگشت، پیش از ورود به شهر، از ملا جلال خواست که ببیند آیا ساعت برای ورودش، سعد است یا نه؟ و چون ملا جلال گفت که: "این کار تا سه روز دیگر صلاح نیست،" با آنکه جمع زیادی از بزرگان و سران طوایف و مردم شهر به استقبال آمده و میدان نقش جهان و بازار های اطراف آنرا چراغان کرده بودند، به اصفهان داخل نشد و به حکم ملا جلال، سه روز در باغی بیرون شهر به سر برد و پس از آن هم، پنهانی داخل شهر شده و به دولتخنه رفت.
تاریخ عباسی، شامل وقایع بعد از درگذشت شاه طهماسب در سال 984 هجری قمری (46) و حوادث دوران سلطنت شاه عباس تا سال 1020 هجری قمری (47) می باشد؛ و چون ملا جلال در سال 1028 هجری قمری (48) وفات یافته است، بعید نیست که بقیه وقایع و تاریخ، یعنی از سال 1021 تا 1028 هجری قمری (49) را توفیق نگارش نیافته و یا اگر نوشته باشد، به بیاض نیامده است.
ملا جلال، پسری به نام «کمال» داشت که او نیز منجم بود و اواخر عمر پدر به دستگاه سلطنت راه یافت و او نیز مانند پدر، تاریخی به نام «لب التواریخ» به رشته تحریر درآورده که نسخ متعدد آن در کتابخانه ها دیده شده است. در این کتاب، کمال منجم، وقایع تاریخی را از آغاز خلقت تا سال 1063 هجری قمری (50) ، به اختصار، مرقوم داشته و در حوادث سال 1028 این تاریخ نوشته است که با کسب اجازه از شاه عباس، عازم زیارت کعبه شده و یک سال بعد، یعنی در 1029 هجری قمری(51) ، مراجعت کرده و هنگام درگذشت پدر، در اصفهان نبوده است. در جای دیگر نوشته که در سال 1058 هجری قمری (52) که «مرتضی قلیچخان» به سپهسالاری قندهار سرافراز گردیده، شاه عباس ثانی، او را روانه قندهار فرموده و ساعت و وقت جنگ را کمال منجم برای مرتضی قلیچ خان تعین کرده است و کمال، پسری به نام جلال دارا بود که او، رساله ای در کرامات شاه عباس اول نگاشته و این جلال، تا زمان سلطنت شاه سلطان حسین، در قید حیات بوده است.
|
|