ناسیونالیستهای افراطی فارس, که ایران را فقط متعلق به یک قوم و زبان خاص میدانند, تلاش دارند چهره ترکان را مغشوش جلوه داده و آنها را غیر متمدن و ضد سواد و فرهنگ نشان داده و حاکمیت هزار سالة بعد از اسلام آنها بر ایران را حکومت بیگانگان و مخالفان فرهنگ و ادب ایران معرفی کنند !
آنها آثار باقی مانده از ادبیات, فرهنگ و هنر شکوفا در طول این هزار سال را نادیده گرفته بر آن میتازند, در حالی که این افراطیون اگر عینک بدبینی متعصبانه را از چشمان خود بردارند و با چشمان عدل و انصاف به قضایا بنگرند در خواهند یافت که راه خطا میپیمایند و از حقیقت به دورند.
واقعیت این است که هموطنان فارس زبان ما هر آنچه از آثار غنی شعر و نثر به زبان فارسی دارند و به آن افتخار میکنند از زمان حاکمیت هزار ساله ترکان بر ایران دارند و این ترکان بودند که در دربارشان صدها شاعر فارسی گوی تربیت میکردند و به تشویق شعراء و نویسندگان از اقصی نقاط کشور میپرداختند. ترکان اگر مخالف سواد و فرهنگ بودند در زمان حکومت غزنویان و توسط سلطان محمود غزنوی ۴۵ هزار معلم برای آموزش دادن سواد به مردم, به نقاط مختلف کشور فرستاده نمیشدند[۱]و ۴۰۰ شاعر در دربار سلطان محمود غزنوی تربیت نمیشدند ![۲] شعرایی چون مسعود سعد سلمان, انوری, سنایی, نظامی, خاقانی, خیام, مولوی, سعدی, حافظ و تقریباً همه شعرا و نویسندگان آثار فارسی دری, به جز رودکی و چند شاعر گمنام دیگر, همه در حاکمیت پادشاهان ترک پا به عرصه وجود گذاشته و اثر آفریدهاند. هموطنان فارس ما از زمان حاکمیت پادشاهان ساسانی و همزبان خود, چیزی جز چند سنگ نوشته و پوست نوشته که ارزش ادبی چندانی ندارند برای ارائه افتخارات ادبی و فرهنگی ندارند !
حتی آثار باقی مانده به زبان دری (فارسی) از زمان حکومتهای محلی طاهریان, صفاریان و سامانیان که ناسیونالیستهای افراطی فقط آنها را حاکمان ایرانی و بقیه امپراتوران پر قدرت و هزارساله ترکان ایران را حاکمان بیگانه قلمداد میکنند کمتر از دو هزار و صد بیت شعر بوده است. سیروس شمیسا در کتاب «شاهد بازی در ادبیات فارسی» مینویسد:
«از دوران طاهریان و صفاریان حدود ۵۸ بیت, و از دورة سامانیان حدود دو هزار بیت شعر بیشتر نمانده است.»[3]
شعرای فارسی زبان و فارسیگوی در تعریف و توصیف از علم دوستی, اسلامخواهی, عدالت پروری, بخشش, بزرگ منشی, مردانگی, قدرت و عظمت پادشاهان و سرداران ترک از هم سبقت میگرفتند و بر آن میبالیدند !
فردوسی طوسی شاعر مشهور پارسی گوی اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری قمری و سرایندة «شاهنامه» در مدح و ستایش از سلطان محمود غزنوی ترک چنین میگوید:
یکی گفت کین شاه روم است و هند
ز قنوج تا پیش دریای سند
به ایران به توران ورا بندهاند
به رای و به فرمان او زندهاند
بیاراست روی زمین را به داد
بپرداخت ازآن تاج, بر سر نهاد
جهاندار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آرد همی میش و گرگ
ز کشمیر تا پیش دریای چین
برو شهریان کنند آفرین
چو کودک لب از شیر مادر بشست
ز گهواره محمود گوید نخست. ..
به بزم اندرون آسمان سخاست
به رزم اندرون تیز جنگ اژدهاست
به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رود نیل. . .
جهان بی سر و تاج خسرو مباد
همیشه بماناد جاوید و شاد
همیشه تن آباد با تاج و تخت
ز درد و غم آزاد و پیروز بخت.[۴
مسعود سعد سلمان شاعر قرن ششم (۵۱۵- هـ ق) نیز در مدح سیفالدوله محمود بن ابراهیم (سلطان غزنوی) میگوید:
ای ترا خوانده صنیع خود امیرالمومنین
همچنین بادا جلالت بر زیادت همچنین
سیف دولت مر ترا زین بیشتر بودی لقب
عزّ ملّت را بر افزون کرد امیرالمومنین[۵
ملک ارسلان (که گهگاه در منابع از او با نام ارسلان شاه یاد میشود) پسر سوّم مسعود, احتمالاً فرزند شاهزاده خانم سلجوقی مهد عراق گوهرخاتون بوده است. زیرا مسعود سعد سلمان در دو شعر که در مدح ملک ارسلان سروده, وی را به خاطر داشتن نسب عالی دو گانه که از یکسو به محمود غزنوی و از سوی دیگر به ابوسلیمان چغری بگ داود سلجوقی میرسید میستاید. در یکی از این اشعار ابیات زیرا را مییابیم:
من مایـة عـــدل و مــایة جودم سلطان ملک ارسلان مسعودم
خورشیـــد جهانفــروز شد رایم باران زمین نگـــار شد جودم
محمود خصال , رسم و ره دانم زیرا شـــرف نــژاد محـمودم
با قوت و قـــدرت سلیمــانم زیـــرا ز اصـل و نسل داودم[۶]
در یکی از قصاید مسعود سعد سلمان که در مدح ارسلان شاه بن مسعود سروده شده میبینیم که ترکان سپاه سلطان, به عنوان دلیران و جنگاوران مورد ستایش قرار میگیرند. وی در این شعر از آنان چنین یاد میکند:
چون باد وزان به پیشدستی چون کوه متین به استواری
با طبع مبارزان به رزمــی با حــمله یلانِ کار زاری
پیچیده به گرد رایــت او یــغمایی و قــایی و تتاری[۷]ژ
مسعود سعد قصیدة بلند دیگری نیز دارد که در آن, سلطان مسعود بن ابراهیم و سربازان ترک را میستاید:
ترکان که پشت و بازوی ملکند و روزگار
هستند گاه حمله بزرگان روزگار
گُردان سر کشند و دلیران چیره دست
شیران بیشهاند و پلنگان کوهسار
در دستشان کمانها مانند ابرها
در زخم تیرهاشان باران تند بار
در چشم نیکخواهان رسته چو تازه گل
در جان بد سگالان رسته چو تیز خار
پولاد را به تیغ بسنبند گاه زخم
خورشید را به تیر بپوشند روز بار
باره برون جهانند از آتشین مصاف
بیلک برون گذارند از آهنین حصار
رحمت برین یلان که به میدان کر و فر
خیزند وقت حمله چو شیران مرغزار
جان بردن عدو را بسته میان بجان
در پیش شهریار جهاندار کامگار[۸]
ظهیرالدین فاریابی نیز در مدح قزل ارسلان میسراید:
خلقی ز تو چو پروانه سوختند
کس نیست کز حقیقت رویت شان دهد
فریاد من ز طارم گردون گذشت و نیست
امکان آنکه زحمت آن آستان دهد
نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای
تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد
صد قرن بر جهان گذرد تا زمام ملک
اقبال در کف تو صاحب قران دهد[۹]]
خاقانی شروانی شاعر قرن ششم نیز گوید:
هست آفتاب دولت سلجوقیان به عدل
اکسیر گنج ملک به گوهر نکوتر است
ôôô
عادل تر خسروان عالم
الاقزل ارسلان ندیدم[۱۰]
شعری از نظامی گنجوی شاعر قرن ششم هجری:
دولت ترکان که بلندی گرفت
مملکت از داد پسندی گرفت
چونکه تو بیدادگری پروری
ترک نه ای هندوی غارتگری[]
شعری هم از سعدی شیرازی شاعر قرن هفتم هجری بشنویم:
که سعدی که گوی بلاغت ربود
در ایام بـــوبکربـــن سعد بود
جوان جوانبخت روشن ضمیر
به دولت جوان و به تدبیر پیر[۱۲]
حافظ شیرازی شاعر قرن هشتم هم در مورد پادشاهان ترک و ترکان گوید:
احمـد الله علــی معــدله الســلطان
احمد شیــخ اویـس حسن ایلخـانی
خان بن خان و شهنشاه شهنشاهنــژاد
آنکه میزیبد اگر جان جهانش خـوانی
دیـده نا دیده به اقبال تو ایمــان آورد
مرحبا ای به چنیــن لطف خدا ارزانی
مــاه اگر بیتو بر آید به دونیمش بزنند
دولت احمدی و معـــجزة سبحــانی
جلــوة بخت تو دل میبرد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانـانی
بر شکن کاکل ترکانه که در طالع توست
بخشش و کوشش خاقانی و چنگیزخانی. . .
ای نسیم سحـــری خاک درِ یار بیــار
کــه کنــد حافظ ازو دیدة دل نورانی[]
عبید زاکانی نیز در مورد پادشاهان ترک گوید:
طلوع کرده ز مشرق طلایه خورشید
چو از بلاد حبش پادشاه ترکستان
سنایی غزنوی نیز گوید:
ز یثرب علم دین خیزد عجب این است
که صاحب همتان آیند ز بنیاد ترکستان
اوحدی مراغهای هم از ترکان چنین یاد میکند:
میل ترکان کن که یابی برقرار
نزد ترکان رو که بینی بر دوام
چه ضرورت به ترک تازیدن
پیش شمشیر مرگ بازیدن
شمسالدین کاشانی در شاهنامة خود به تاریخ اقوام ترک میپردازد و تاریخ ترکان را از قول «زبیدار» و داننده ترکان پیر چنین نقل میکند:
زبیدار و داننده ترکان پیر
ز تاریخ دان مردم یادگیر
بپرسید یکسر سخنها به اصل
ز هر جا بدست آمدش فصل فصل
به نزدیک هر میر و هر مهتری
ز ترکان درین باب بُد دفتری[۱۴]
باباطاهر همدانی در سال ۴۴۷ هـ . ق با طغرل بیگ سلجوقی ملاقات داشته و به گفته راوندی «. . . بابا سر ابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنین در دست تو کردم. . . سلطان پیوست در آن میان تعدیدها داشتی و چون مصافی پیش آمدی آن در انگشت کردی».[15
اکثر شاعران فارس و فارسی گوی از پادشاهان ترک تمجید و از ترکان به نیکی یاد کردهاند.
«در نیمه دوم سدة ششم هجری یکی از دولاوران ترکان سلجوقی ... موسوم به ارسلان بنطغرل و معروف به «شاه ارسلان طغرل» در سال ۵۵۵ در عراق و ایران مرکزی بر تخت سلطنت نشست و در سال ۵۷۳ هـ وفات یافت و پس از او فرزندش طغرل بنارسلان (۵۹۰-۵۷۱) زمام امور را بر دست گرفت. اینان بر عراق عجم [اراک و مناطق مرکزی ایران], آذربایجان و سویهای آن حکومت میکردند که به «سلجوقیان عراق» معروفند. حکومت آنان بر این خطه از کشورمان از سال ۵۱۱ هـ الی ۵۹۰ هـ دوام داشته است. . . این سلاطین دلاور, همگی اهل فضل و ادب بودند و به پرورش شعرای عجم و تربیت آنان شهرت داشتند و شاعران و نویسندگان بزرگ فارسی گوی و فارسی نویس در خدمت آنان به سر میبردند و به تعریف و تمجید از بزرگواریها و قهرمانیهای آنان میپرداختند.
از جمله ظهیر فاریابی, خاقانی شروانی, اثیر اخسیکتی, نظامی گنجوی, قوامی رازی, جمالالدین و کمالالدین اصفهانی و دیگران در خدمت آنان توانستند ادب فارسی را مشحون از ترک ستایی و تمجید از دلاوریهای سرداران ترک ایرانی بسازند.»
«ارسلان» پدر و «طغرل» پسر, در میان شاعران پر آوازة عصر خود چنان محبوبیتی یافتند, که این شاعران در دیوانهای خود چکامههای چندی به نام آنان ساختند و رواج دادند. از جملة آنان میتوان به ترکیب بند معروفی از اثیرالدین اخسیکتی اشاره کرد که چنین شروع میشود:
چرخ یار ارسلان طغرل است
کار, کار ارسلان طغرل است
از در ایجـــاد تــا خـط عــدم
گیرودار ارسلان طغرل است
هر دلی کز داغ خذلان فارغ است
دوستدار ارسلان طغرل است
چرخ گردان با کمر شمشیر نعش
چتردار ارسلان طغرل است
بارگاه فتح و دیوان ظفر
در جوار ارسلان طغرل است
شعر من سر بر نهم گردون کشید
کاختیار ارسلان طغرل است.»[16][
کمالالدین اصفهانی پسر جمالالدین هم, پسر سلطان محمد خوارزمشاه را [چنین] مدح گفته است:
«ای در محیط عشقت سرگشته نقطة دل
وی از جمال رویت خوش گشته مرکز گل
زلف تو بر بنا گوش, ثعبان و دست موسی
خال تو در زنخدان هاروت و چاه بابل
دو رسته در دندان چون از رخت بتابد
گویی گر ثریا در ماه کرده منزل
ای گرد آستانت بوسه گه سلاطین
وی ماه آستینت قبلهگه افاضل. . . ».[17][
اثیر اخسیکتی در قصیدة دیگر برای راهیابی به دربار قزل ارسلان در مدح وی گوید:
«ای کمینگاه فلک ابروی تو
آبروی آفتاب از روی تو
جای جانها گوشة شپّوش تو
دام دلها حلقة گیسوی تو
کرد خلقی را چو غنچه چشم بند
یک فسون از نرگس جادوی تو. . .
چون برابر گونهای باشد بجهد
ملک هر دو عالم و یک موی تو
سوی خود میخوانیم یک ره بگوی
تا کدامین سوست آخر سوی تو
بر سر کوی غمت بر, تا «اثیر»[18]
های هویی میزند بر بوی تو
کم نگردد رونق حسن تو هیچ
گر بیفزاید سگی در کوی تو. . . !»[19]
سید اشرف (حسن غزنوی) شاعر قرن ششم در سوگ مرگ سلطان مسعودبن محمد ملکشاه سلجوقی چنین مرثیهای را سروده است:
«ای بوده خسروان را همچون پیامبری
پرورده بندگان را همچون برادری
هر دیده از وفات تو گریان چو چشمهای
هر سینه از فراق تو سوزان چو مجمری
از حسرت تو چیست جهان پای در گلی
در ماتم تو کیست فلک خاک بر سری
دی از تو سور بود به هر جا و مجلسی
و مروز ماتمیست به هر شهر و کشوری
گوهر اگر ز خاک بر آرند ای عجب
در خاک چون نهاد فلک چون تو گوهری
دردا که دهر لشکر عمر تو برشکست
ای بارها شکسته به یک حمله لشکری
این طرفه کز وفات پسر شد پدر یتیم
اندر فراق خسرو چون شاه سنجری
شاه فرشته سیرت مسعود در گذشت
همچون فرشته از سر افلاک برگذشت.»[20][
قصیدهای هم از انوری ابیوردی در مدح سلطان سنجر سلجوقی:
«گر دل و دست بحر و کان باشد
دل و دست خدایگان باشد
پادشاه جهان که فرمانش
بر جهان چون قضا روان باشد...
خسروا بنده را دو سه سال است
که همی آرزوی آن باشد
کز ندیمان حضرت ار نشود
از مقیمان آستان باشد
بخرش پیش از آنکه بشناسی
کانگهی رایگان گران باشد
چه شود گر ترا درین یک بیع
دست بوسیدنی زیان باشد...
ملکا مملکت غلام تو باد
ملک همنام تو بنام تو باد
ساحت آسمان زمین تو گشت
خواجة اختران غلام تو باد
حشمت از حشمت تو محترم است
همه حشمت از احتشام تو باد
اشهب روز و ادهم شب را
پیشه لیسیدن لگام تو باد
گرهی کان قضا بنگشاید
سخرة دست اهتمام تو باد...»[21][
محمد راوندی نویسنده کتاب تاریخی «راحهالصدور» که خود شاعر نیز بوده بعد از مرگ سلطان طغرل سوم در سال ۵۹۰ هـ. ق در سوگ او چنین شعری را در کتاب «راحهالصدور» آورده است:
«مرا باری درین حالت زبان نیست
دل اندیشه و طبع بیان نیست
چگونه مرثیت گویم شهی را
که مثلش زیر چرخ آسمان نیست
دریغا لطف آن شکل و شمایل
که سروی چون قدش در بوستان نیست
دریغا آن همه سهم و مهابت
که بی او بازو دین را توان نیست
دریغا شخص او کز وی اثر نه
دریغا نام او کز وی نشان نیست
کجا شد آن همه مردی که گفتی
سپهر پیر مرد این جوان نیست
دریغا آن چنان چابک سواری
که یکران حیاتش زیر ران نیست
از آن پشت جهانی شد شکسته
که بر روی زمین شاه جهان نیست...»[22][
شوونیستها برای تحقیر ترکان و سلاطین ترک که قدرت ادارة امپراتوری عظیمی از چین تا قلب اروپا را داشتند و این کار میسّر نبود مگر به تدبیر و اندیشه و ذکاوت بالا و سیاستمداری دقیق؛ و ادبا, شعرا, فلاسفه و بزرگان علم و اندیشه هزار سالة اخیر ایران مدیون توجه و عنایت آنها بوده در کتاب «زبان فارسی در آذربایجان» مینویسند:
«اما فاتحان سلجوقی, حکمرانانی جاهل و بی سواد بودند که قدرت خود را فقط به نیروی بربریت تحصیل کرده و اغلبشان حتی خواندن و نوشتن زبان فارسی را هم بلد نبودند. ابوبکر محمدبن علیابن سلیمان راوندی در راحهالصدور (تاریخ آل سلجوق) می نویسد: «... و چون به تاریخ سبع و سبعین خمس مائه, سلطان شهید را (منظورش سلطان طغرل سوم پسر معزالدین ارسلان است). هوس خط افتاد مولانا زینالعابدین مجدالاسلام استادالملوک و السلاطین محمودابن محمد ابن علی راوندی را که حال دعا گوست تفقد فرموده و او را تشریف استادی ارزانی داشت...» دقت کنید! در این تاریخ تقریباً یکصد و پنجاه سال از حکومت آل سلجوق بر ایران (یا بر قسمتهایی از ایران) میگذشت ولی طغرل سوم تازه در ششمین سال سلطنتش شروع به یاد گرفتن خط و زبان فارسی کرده بود!»[23]
ناسیونالیستهای افراطی فارس نمیخواهند باور کنند تا شروع حاکمیت مستبدانه رضاخان در ایران, زبان فارسی (دری) زبان با اهمیت و مرسوم مکتبهای ایران نبوده و در مکاتب و حوزه های علمی قرون گذشتة ایران به زبان عربی تحصیل میکردند و علما و دانشمندان استعدادهای خود را در زبان عربی بروز میدادند.
دانشمندانی چون زکریای رازی, ابوریحان بیرونی, ابن سینا و بسیاری دیگر, آموختههای علمی خود را در رشتههای مختلف طبیعیات, ریاضیات, طبّ, فلسفه, نجوم و…. به زبان فارسی کسب نکردند و اثرهای علمی خود را هم به زبان فارسی ننوشتند!
زبان رسمی حوزههای علمیة امروز ایران نیز که در حقیقت نماد مراکز علمی قرون گذشته است به عربی است و طلاب حوزه های علمیه قم و دیگر مراکز, علوم اصلی و پایه را به زبان عربی تحصیل میکنند و حتی کتابهای خود را هم بیشتر به عربی می نویسند![۲۴] ]
بنا به نوشته دکتر رحمت مصطفوی: « در زمانی که ایران مرکز علم دنیا بود, علم ایرانی به زبان عربی تجلّی میکرد و هیچ وقت در قالب زبان فارسی قرار نگرفت, و به همین جهت زبان فارسی, هر قدر هم زیبا و گسترده و عالی باشد, هیچوقت به درجة «زبان تمدن» نرسید, زبان تمدن آن روز, «زبان تمدن اسلامی» یعنی عربی بود. در نتیجه این وضع اسفناک به وجود آمد که زبان فارسی هیچوقت در سراسر تاریخ, زبان علمی نبوده است و همیشه از علم خالی بوده است.»[25]