گفتم: خدای من، دقایقی بود درزندگانیم که هوسمی کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و هراس فردا، برشانه های صبورتبگذارم، آرام برایت بگویم وبگریم... در آن لحظات شانه های تو کجابود؟
گفت: عزیزتر از هرچه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کردهبودی،...
تاریخ درج: ۹۱/۰۴/۰۷ - ۱۰:۲۹
( 1 نظر , 343
بازدید )