فراموش کردم
اعضای انجمن(187) ارتباط با مدیریت انجمن طریقه آپلود عکس ، فیلم وموسیقی میانالی از نگاهی متفاوت طریقه قرار دادن موسیقی و کلیپ در مطلب
جستجوی انجمن
عکاسی رخ (Akasi-Rokh )    

داستان کوتاه پسران هنرمند

منبع : http://dastanak43.ir/
درج شده در تاریخ ۹۴/۰۲/۳۰ ساعت 19:18 بازدید کل: 113 بازدید امروز: 112
 
 
 
سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند.
 
در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک 
 
از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند.
 
زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد.
 
دومی گفت : پسر من مثل بلبل اواز می خواند. هیچ کس پیدا نمی شود که صدایی به این 
 
قشنگی داشته باشد .
 
هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند :
 
پس تو چرا از پسرت چیزی نمی گویی؟
 
زن جواب داد : در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است .
 
ذاتا هیچ صفت بارزی ندارد.
 
سه زن سطل هایشان را پر کردند و به خانه رفتند .
 
پیرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطل ها سنگین و دست های کار کرده زن ها 
 
ضعیف بود .
 
به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛
 
چون کمرهایشان به سختی درد گرفته بود. در همین موقع پسرهای هر سه زن از راه رسدند .
 
پسر اول روی دست هایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن.
 
زن ها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است!
 
پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زن ها با شوق و ذوق در حالی که اشک 
 
در چشمانشان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند.
 
پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد.
 
در همین موقع زن ها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟
 
پیرمرد با تعجب پرسید:منظورتان کدام پسرهاست ؟من که اینجا فقط یک پسر می بینم.
این مطلب توسط جلال علی اصغری بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۴/۰۲/۳۰ - ۱۹:۲۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات