داغ عشق یک نفر روی دلم جامانده است....
همچنان یوسف که در دام زلیخا مانده است...
طفلکی شاید نمی داند دلم ماتم سراست...
که این چنین با حوصله کنج دل ما مانده است...
هر دری وا می شود پشتش دری با قفل و بست...
بیخبر از ماجرا در پشت درها مانده است...
هر کجا پا میگذارم یک نشان دارد بجا...
رد پایش روی سنگ کوچه برجا مانده است...
از کنارم رفته اما مانده ام با یاد او...
خاطراتش نزد من با کلی اما مانده است...
بی سبب از پیش من رفت و مرا ترکم نمود...
رفتنش در قلب من همچون معما مانده است...
سیل اشک از دیدگانم در غمش خشکیده است...
از غمش چشم و دلم دائم ب در وا مانده است...
داغ او را تا ابد با جان و دل می پرورم...
تا زمانیکه به جسمم زره ای نا مانده است...