اِبنِ عَرَبی، ابوعبدالله محییالدین محمد بن علی بن محمد بن العربی الحاتمی (۵۶۰-۶۳۸ق/۱۱۶۵-۱۲۴۰م)، معروف به شیخ اکبر، اندیشمند، عارف و صوفی بزرگ جهان اسلام.
وی در مشرق، ابن عربی خوانده میشود تا از ابوبکر ابن العربی (د ۵۴۳ق/۱۱۴۸م)، قاضی، محدث و فقیه اندلسی، متمایز گردد.
ولادت[ویرایش]
ابن عربی در ۲۷ رمضان ۵۶۰ق/۷ اوت ۱۱۶۵م در شهر مُرسیه، در جنوب شرقی اندلس به جهان چشم گشود.
در برخی از منابع زاد روز او دوشنبه ۱۷ رمضان ۵۶۰ آمده است، [۱] [۲] اما در یک دستنوشته که جزو کتابخانه شخصی صدرالدین محمد بن اسحاق قونوی شاگرد نزدیک و برجسته ابن عربی بوده است، به خط قونوی ۲۷ رمضان ۵۶۰ ثبت شده است.
در این زمان فرمانروای مرسیه ابوعبدالله محمد بن سعد بن مَردَنیش بوده است که از ۵۴۲ق/۱۱۴۷م تا ۵۶۷ق/۱۱۷۲م بر مرسیه، بلنسیه و شاطبه حکومت داشته است (درباره او به این منبع رجوع کنید [۳])، ابن عربی نیز خود به تولد خویش در زمان محمد بن مردنیش اشاره میکند. [۴] [۵]
نسب[ویرایش]
ابن عربی از دودمان عربی کهنی بوده و سلسله نسب وی به حاتم طایی میرسیده است، چنانکه خود «الطائی الحاتمی» را به دنبال نام خویش میآورد. [۶]
پدرش از مردان برجسته و سرشناس مرسیه به شمار میآمده و احتمالاً یکی از نزدیکان ابن مردنیش بوده است.
فیلسوف مشهور ابن رشد (د ۵۹۵ق/۱۱۹۸م) از دوستان نزدیک پدر ابن عربی بوده است و بنا بر گزارش خود ابن عربی، ابن رشد از پدر او درخواست دیدار با ابن عربی را کرده بوده است (درباره این دیدار به این منبع رجوع کنید [۷]).
زندگی و منش[ویرایش]
زندگی و منش محیالدین ابن عربی، از شگفتیهای روزگار است. برخی معتقدند در تاریخ عرفانی اسلامی، کسی در گستردگی اطلاعات، فراوانی استادان و بسیاریِ تعداد نوشته به پایه وی نمیرسد.
وی بر اثر تلاش و تکاپوی فراوان، توانست از محضر استادان سرشناس زمان خود بهره برد و از آنان اجازه نقل حدیث بگیرد که شمارشان به هفتاد کس میرسد.
او توانست نظام فکری جداگانه و ویژه ایجاد کند که هنوز هم محور بینشهای عرفانی در جهان اسلام است. برخی، تعداد نوشتههای وی را ۸۴۸ کتاب و رساله دانستهاند.
تسخیر اسپانیا[ویرایش]
بخشی از زندگی ابن عربی در اندلس، همزمان با فرمانروایی ۳ تن از «موحدون» بوده است: ابویعقوب یوسف (حک ۵۵۸ -۵۸۰ق/۱۱۶۳- ۱۱۸۴م)، ابویوسف یعقوب المنصور (حک ۵۸۰ - ۵۹۵ق/۱۱۸۴- ۱۱۹۹م) و محمد الناصر (حک ۵۹۵ -۶۱۰ق/۱۱۹۸-۱۲۱۳م).
با وجود شکوفایی فرهنگی در آن دوران، اوضاع سیاسی اندلس آمیخته با بحرانها و درگیریهای مداوم میان مسلمانان و فرمانروایانمسیحی شمال اسپانیا بود و در پی این بحرانهای سیاسی، بخشهای مهمی از سرزمین اندلس به دست مسیحیان افتاد.
در زمان محمد الناصر نبرد مشهور عقاب در ۶۰۹ق/۱۲۱۲م میان مسلمانان و سپاهیان مسیحی به فرماندهی آلفونس هشتم پادشاه کاستیل، در گرفت که به شکست سخت مسلمانان انجامید و هزاران تن از مسلمانان در آن کشته شدند. [۸]در پی این شکست، زوال فرمانروایی موحدون در اسپانیا آغاز شد. از آن پس سرزمین اندلس اسلامی اندک اندک به چنگ فاتحان مسیحی میافتاد.
نزدیک به نیمه سده ۱۳م، آنچه اروپاییان آن را «تسخیر دوباره» اسپانیا مینامند، عملاً انجام گرفته بود. شهر قرطبه در ۶۳۴ق/۱۲۳۶م و اشبیلیه در ۶۴۶ق/۱۲۴۸م برای همیشه از دست مسلمانان بیروت رفت.
هجرت به اشبیلیه[ویرایش]
خانواده ابن عربی تا ۵۶۸ق/۱۱۷۲م در مرسیه به سر میبرد. در این میان حکومت ابن مردنیش به وسیله موحدون برانداخته شد. خانواده ابن عربی در همان سال از مرسیه به اشبیلیه منتقل شد.
پدر ابن عربی از الطاف فرمانروای جدید اندلس، ابویعقوب یوسف برخوردار گردید. وی از نزدیکان والی اشبیلیه بوده و گویا به یک منصب دولتی نیز گمارده شده بود. [۹] [۱۰]
تحصیل علوم در اشبیلیه[ویرایش]
در اشبیلیه، ابن عربی نزد استادان نامدار به آموختن قرائات هفتگانه، ادبیات، حدیث و دیگر دانشهای زمان خود پرداخت و تنی چند از استادان به وی اجازه تدریس آثار خود را دادند.
ابن عربی در اجازهای که در ۶۳۲ق/۱۲۳۴م به الملک المظفر، ملقب به الملک الاشرف (۵۷۶ - ۶۳۵ق/۱۱۸۰-۱۲۲۷م) به خط خود نوشته است، نام تنی چند از استادان خود در قرائت قرآن، فقه، حدیث و نیز عنوانهای ۲۹۰ نوشته خود را آورده است.
اساتید قرآن و حدیث[ویرایش]
در اینجا نام بعضی از استادان برجسته و شناخته شده وی در قرآن و حدیث یاد میشود:
۱. ابوبکر محمد بن خلف بن صافی لخمی، ابن عربی در ۵۷۸ق در اشبیلیه نزد وی علم قرائت [۱۱] [۱۲] و همچنین الکافی در قرائات هفتگانه اثر ابوعبدالله محمد بن شریح رعینی (د ۴۷۶ق/ ۱۰۸۳م) را آموخته بود.
۲. ابوالقاسم عبدالرحمان بن غالب شراط، استاد قرائت.
۳. قاضی ابوبکر محمد بن احمد بن حمزه، ابن عربی نزد وی کتاب التیسیر در قرائات هفتگانه، اثر عثمان بن ابی سعید دانی (د ۴۴۴ق/۱۰۵۳م) را خوانده و از وی اجازه عامه دریافت کرده بود.
۴. قاضی ابوعبدالله محمد بن سعید بن زرقون انصاری، ابن عربی کتاب التقصی و دیگر آثار ابن عبدالبر مانند الاستدراک، التمهید و الاستیعاب را خوانده و از وی اجازه عامه در روایت گرفته بود.
۵. ابومحمد عبدالحق بن محمد بن عبدالرحمان بن عبدالله ازدی، ابن عربی حدیث و همه نوشتههای وی را در این علم آموخته و نیز نوشته علی بن محمد بن حزم (د ۴۵۶ق/۱۰۶۴م) را با وی خوانده بود.
۶. عبدالصمد بن محمد بن ابی الفضل حرستانی، ابن عربی نزد وی صحیح مسلم را خوانده و از او اجازه عامه گرفته بود.
۷. یونس بن یحیی بن ابی الحسن عباسی هاشمی که بسیاری از کتابهای حدیث، از جمله صحیح بخاری را به وی آموخته بود.
۸. ابو (ابن) شجاع زاهر بن رستم اصفهانی که سنن ترمذی را در مکه به وی آموخته و به او اجازه عامه داده بود.
۹. برهانالدین نصر بن ابی الفتوح بن علی حضرمی (حصری؟) (د ۶۱۹ق/ ۱۲۲۲م) پیشوای مکتب حنبلی. ابن عربی در مکه سنن ابو داوود سجستانی (د ۲۷۵ق/۸۸۹م) را نزد وی خوانده و از او اجازه عامه گرفته بود.
۱۰. ابوعبدالله ابن غلبون، ابن عربی نزد وی کتابهای قاضی ابوبکر محمد بن عبدالله بن العربی را خوانده و از او اجازه عامه گرفته بود.
۱۱. ابوالوائل بن العربی، عموزاده قاضی ابوبکر، ابن عربی کتاب سراج المهتدین قاضی ابوبکر را نزد وی خوانده و از وی اجازه عامه دریافت کرده بود.
۱۲. محمد بکری، ابن عربی الرسالة القشیریة ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن (د ۴۶۵ق/۱۰۷۲م) در اصول تصوف را - با دو واسطه از مؤلف آن - نزد وی خوانده بود.
۱۳. عبدالوهاب بن علی بن سکّینه (د ۶۰۷ق/۱۲۱۰م)، شیخ الشیوخ بغداد، ابن عربی در بغداد با وی دیدار داشته و الرسالة القشیریة را نزد وی خوانده و از وی اجازه عامه گرفته بود (به گفته ابن عربی هر دو ایشان از یکدیگر چیزها آموخته بودند).
۱۴. ابوالخیر احمد بن اسماعیل بن یوسف طالقانی قزوینی، ابن عربی نزد وی نوشته (یا نوشتههای) محدث نامدار بیهقی (ابو بکر احمد ابن حسین عبدالله بن موسی، د ۴۵۸ق/۱۰۶۶م) را با یک واسطه از مؤلف، خوانده و از وی اجازه عامه گرفته بود.
اجازههای عامه[ویرایش]
از مردان نامداری که ابن عربی از ایشان اجازه عامه گرفته بود، یکی محدث و تاریخنگار مشهور ابن عساکر (د ۵۷۱ق/۱۱۷۶م) صاحب تاریخ دمشق است و دیگری ابن بشکوال (د ۵۷۸ق/۱۱۸۲م).
وی همچنین از ابوالقاسم ذاکر بن کامل بن غالب خفّاف و ابوحفص عمر بن عبدالمجید قرشی میّانشی و نویسنده نامدار ابوالفرج عبدالرحمان ابن جوزی (د ۵۹۷ق/۱۲۰۰م) اجازه عامه گرفته بود.
ابوالفرج ابن جوزی اجازه روایت همه نوشتههایش، به ویژه کتاب صفوة الصفوة یا صفة الصفوة و مثیر العرام الساکن الی اشرف الاماکن را به وی داده بود؛ ابن عربی از چند تن دیگر نام میبرد که نزد ایشان درس خوانده بوده است، مانند ابوبکر محمد بن عُبَید سَکسَکی، فقیه و محدث، عبدالودود بن سمحون (یا سمجون)، ابوزید سهیلی و عمران بن موسی بن عمران میرتُلی. [۱۳]
شهرت علمی[ویرایش]
شایان ذکر است که با توجه به استادان ابن عربی و دانشهایی که آموخته بود، دیگر جای شگفتی نیست که وی از آغاز جوانیش سرشناس شده باشد. گفته میشود که وی چندی منشی فرمانروایان اشبیلیه بوده است. [۱۴]
درباره گستردگی دامنه معلومات وی گفته شده است که «وی در هر فنی از اهل آن فن آگاهتر است» [۱۵] و انبوه نوشتههای وی بر این حقیقت گواه است.
گرایش به عرفان[ویرایش]
درباره نخستین انگیزههایی که ابن عربی را به سوی عرفان و تصوف کشانده بوده است، آگاهی چندانی در دست نیست، اما میدانیم که در اندلسِ دوران نوجوانی و جوانی وی گرایشهای عرفانی و نیز محافل شیوخ تصوف و مریدان ایشان اندک نبوده است.
یکی از بزرگترین و نامدارترین شیوخ عرفان و تصوف، همزمان با جوانی ابن عربی، شعیب ابن حسین اندلسی مشهور به ابومدین (د ۵۹۴ق/۱۱۹۸م) بوده است که ابن عربی در نوشتههایش چندین بار از وی نام میبرد و او را «شیخنا و عمادنا» و «شیخ الشیوخ» و «ابوالنجا» مینامد. [۱۶]
ابن عربی ابومدین را «از بزرگان عارفان» مینامد و میگوید که از روی بصیرت به او اعتقاد داشته است [۱۷] (درباره ابومدین به این منابع رجوع کنید [۱۸] [۱۹]). اما با وجود ارادت فراوانی که ابن عربی به ابومدین میورزیده است، به نظر نمیرسد که شخصاً با وی روبهرو شده باشد، چنانکه خود نیز به این نکته اشاره میکند. [۲۰]
ابن عربی، بنا بر گفته خودش در ۵۸۰ق/۱۱۷۴م به «طریقت عرفان» داخل شده بود [۲۱] و نخستین کسی که با وی در «طریق الله» روبهرو شده بود، ابوجعفر احمد عرینی است که در آغاز آشنایی ابن عربی با «طریقت عرفان» به اشبیلیه آمده و ابن عربی نخستین کسی بوده که به دیدار او شتافته بوده است. [۲۲] [۲۳]
ابن عربی زندگانی خود را پیش از داخل شدن به طریقت، «زمان جاهلیت» خود مینامد. [۲۴] [۲۵]
ازدواج[ویرایش]
ابن عربی با زنی به نام مریم بنت محمد بن عبدون ازدواج کرده بود که از او چیزی نمیدانیم، اما بنا بر گواهی ابن عربی، او اهل باطن و از سالکان طریقت و هممشرب شوی خود بوده است و ابن عربی از وی یک رؤیای عارفانه نقل میکند. [۲۶] [۲۷]
جایگاه زنان[ویرایش]
در اینجا شایسته است که به نظر ابن عربی به زنان در آغاز ورود وی به طریقت و پس از آن اشاره کنیم.
مضمون گفتههای او چنین است: زنان پارههای دیگر مردانند، نمیبینی که حوّا از آدم آفریده شده و دارای دو حکم است، حکم نرینگی به اصل و حکم مادینگی به عارض. انسانیت مجمع نر و ماده است.
من در آغاز ورودم به این طریق بیش از همه مردم از زنان و جماع بیزار بودم و نزدیک به ۱۸ سال بر این شیوه باقی ماندم (تا ۵۹۸ ق) تا اینکه شاهد این مقام شدم و ترس از بیزاری خداوند از من به این سبب، به سراغم آمد و آن هنگامی بود که از این خبر پیامبر آگاه شدم که خداوند زنان را محبوب پیامبرش گردانیده است (اشاره به حدیث: حُبَّبَ اِلَیَّ مِن دُنیاکم ثَلاث: النِساء و ...).
در این هنگام آن بیزاری در من از میان رفت و خداوند زنان را محبوب من گردانید، چنانکه اکنون از هر کس دیگری شفقت من به زنان بیشتر است و بیش از همه حق ایشان را رعایت میکنم، چه من اکنون به این امر بصیرت دارم. [۲۸]
بر این پایه میتوان دریافت که چرا ابن عربی به زنان عارف نیز ارادت میورزیده و به ایشان خدمت میکرده است، زنانی چون: فاطمه دختر ابن (ابی) المثنی در اشبیلیه که در هنگام ملاقات ابن عربی با وی ۹۵ ساله بوده است، شمس ام الفقراء در مرشانه، ام الزهرا در اشبیلیه، گلبهار مشهور به ست غزاله در مکه. [۲۹] [۳۰] [۳۱] [۳۲]
شوق درک حقایق غیبی[ویرایش]
شواهدی در دست است نشانگر آنکه ابن عربی از همان آغاز جوانی دارای دلی تپنده در آرزوی آنچه فراسوی جهان محسوس و مادیاست و روحی تشنه حقایق غیبی و عواطفی پر هیجان و اندیشهای عرفانجو بوده است، چنانکه در این رهگذر جوانههای بینش عرفانی در درونش سر بر میزده و حالات و مکاشفاتی برایش دست میداده که انگیزه شگفتی دیگران و تحسین آنان میشده است.
دیدار با ابن رشد[ویرایش]
خود ابن عربی، در مرحله دیگری از زندگانیش، صحنه دیدار خود را با فیلسوف ارسطوگرای بزرگ، ابن رشد تصویر میکند که بر آنچه گفته شد، گواه است.
وی میگوید: «روزی در قرطبه به خانه قاضی آن شهر ابوالولید ابن رشد رفتم. وی خواهان دیدار من بود، چون چیزهایی از آنچه خداوند در خلوت بر من آشکار کرده بود، به گوشش رسیده بود و دچار شگفتی شده بود. بدینسان پدرم که از دوستان وی بود، به بهانه حاجتی مرا نزد وی فرستاد.
من در آن هنگام نوجوانی بودم موی بر چهره نروییده و شارب بر نیاورده. چون بر وی درآمدم، برای نشان دادن مهر و احترام به من، از جایش برخاست و مرا در آغوش گرفت.
سپس به من گفت: آری! گفتم: آری. پس شادی او از اینکه من نیتش را فهمیده بودم، افزون شد.
آنگاه من از آنچه انگیزه شادی او شده بود، آگاهی یافتم و گفتم: نه. در این هنگام ابن رشد خود را کنار کشید و رنگ چهرهاش دیگر شد، (گویی) درباره اندیشیده خود دچار شک شده بود.
سپس گفت: شما امر را در کشف و فیض الهی چگونه یافتید؟ آیا همان است که (عقل و) اندیشه نظری به ما داده است؟ به او گفتم: آری - نه! میان آری و نه روحها به بیرون از موادشان پرواز میکنند و گردنها از بدنهایشان جدا میشوند! ابن رشد رنگش پرید، لرزه بر اندامش افتاد و نشست و میگفت: لاحول و لاقوة الا بالله»، زیرا آنچه را من بدان اشاره کرده بودم، دریافته بود... .
و پس از آن روز ابن رشد از پدرم خواست که من بار دیگر با او گرد آیم، تا آنچه در اندیشه دارد، بر من عرضه کند (و بداند) که آیا (اندیشههای او) موافق (با برداشت من) است یا مخالف آن، زیرا وی از صاحبان اندیشه و نظر عقلی بود.
سپس وی خدا را سپاس گزارد از اینکه در زمانی زندگی میکند که در آن کسی را دیده است که نادان به خلوت خود داخل میشود و اینگونه بیرون میآید، بیدرسی و بحثی و مطالعهای و خواندنی.
وی سپس گفت: این حالتی است که ما (وجودِ) آن را اثبات کرده بودیم، اما کسی را که دارای آن شده باشد، ندیده بودیم.
سپاس خدای را که من در زمانی هستم که در آن یکی از دارندگان این حالت یافت میشود که قفلها را میگشاید. سپاس خدایی را که ویژگی دیدار با او را نصیب من کرد».
سپس ابن عربی میافزاید که میخواسته است بار دیگر با ابن رشد دیدار کند، اما این دیدار دست نداده تا در ۵۹۵ق که در همان شهر قرطبه بر سر تابوت ابن رشد حاضر شده است. [۳۳]
ابن عربی سالها پس از این دیدار و هنگامی که بخشی از فتوحات مکیه را مینوشته است، بار دیگر ابن رشد را به یاد میآورد.
وی پس از انتقاد شدید از «سخنگویان در حکمت» که به درگاه پادشاهان و والیان نادان پناه میبرند و حتی اینان آنان را تحقیر میکنند، از حکیمانی که به شناخت خدا از راه «فیض الهی اختصاصی» و خارج از آموختن درس معمولی، معتقدند و عقل را از لحاظ فکر و نظر در این راه ناتوان میبینند، به نیکی یاد میکند و مینویسد: «من از یکی از بزرگان ایشان که شنیده بود آنچه را خداوند از شناخت خود، بینظر و خواندن، بلکه از راه خلوتی که با خدا داشتهام، بر من گشوده بود، در حالی که من اهل طلب (آموزش نظری) نبودهام، شنیدم که میگفت: سپاس خدای را که در زمانی هستم که در آن کسی را دیدم که خداوند رحمتش را نصیب وی کرده و از نزد خود به وی دانش آموخته است». [۳۴]
شیوخ عرفانی[ویرایش]
ابن عربی در مراحل سلوک و آموزش و اجتهاد عرفانی خود از شیوخ نامدار عصر خود بهره گرفته و زمانی را در خدمت آنان گذرانده است.
وی احوال و مقامات این شیوخ را در جاهای پراکنده از فتوحات وصف میکند و نیز در دو نوشته خود رساله روح القدس فی محاسبة النفسو الدرة الفاخرة اوصاف ایشان و روابط خود را با آنان تصویر میکند.
در رساله روح القدس از ۵۴ تن از شیوخی که با ایشان دیدار کرده است، نام میبرد. [۳۵]
از برجستهترین آنان یکی ابویعقوب یوسف بن یخلف الکومی [۳۶] است و دیگری ابومحمد عبدالله شکّاز از اهل باغه است که ابن عربی با وی در ۵۹۵ق در غرناطه دیدار داشته است. [۳۷]
سفرها[ویرایش]
← دیدار با ملامتیان
ابن عربی تا سن ۳۰ سالگی (۵۹۰ق/۱۱۹۴م) در اشبیلیه به سر برد و در این میان به شهرهای دیگر اسپانیا سفر میکرد.
در اشبیلیه وی با چند تن از شیوخ زمان خود، از جمله ابویحیی صنهاجی ضریر، صالح بربری، ابوعبدالله شرفی و ابوالحجاج شُبَربُلی دیدار داشته است.
وی میگوید با این ۴ تن که از بزرگان ملامیه (ملامتیه) بودهاند، الفت و همنشینی و دوستی نزدیک داشته است. ابن عربی به ایشان در الدرة الفاخرة پرداخته است. [۳۸]
وی از «ملامتیان» سخت ستایش میکند و ایشان را مردانی مینامد که در ولایت به بالاترین درجات آن رسیدهاند و بالاتر از درجه ایشان تنها درجه پیامبری است. [۳۹]
در جای دیگری در باره ملامتیان میگوید که اگر مقام و منزلت ایشان نزد خدا بر انسانها آشکار میشد، آدمیان آنان را به جای خدایانمیگرفتند. [۴۰]
← شمال آفریقا
ابن عربی در ۵۹۰ق اندلس را ترک گفت و به شمال افریقا سفر کرد.
در آن سال وی را در تلمسان مییابیم که در آنجا پیامبر (ص) را در خواب میبیند. [۴۱]
در همان سال وی به تونس میرود و در آنجا با ابومحمد عبدالعزیز بن ابوبکر بن قرشی مهدوی (د ۶۲۱ق/۱۲۲۴م) آشنا میشود که از آن پس دوست نزدیک وی بوده است. [۴۲]
ابن عربی بعدها خطبه کتاب فتوحات خود را به وی اهدا میکند و در ۶۰۰ق/۱۲۰۳م، در مکه، رساله روح القدس را به نام وی مینویسد و نیز نوشتن کتاب انشاء الدوائر، را در ۵۹۸ق در تونس، در خانه وی آغاز میکند. [۴۳] [۴۴] [۴۵] [۴۶]
در ۵۹۱ق ابن عربی در شهر فاس بوده است. [۴۷] [۴۸] در ۵۹۲ق به اشبیلیه بازگشته و در آنجا به سر برده است. [۴۹]
در ۵۹۳ق در فاس با عبدالله بن استاذ موروری دیدار کرده است.
ابن عربی از وی با عنوان «قطب المتوکلین» یاد میکند و او را یکی از اولیاء «اهل الله» میداند. [۵۰] [۵۱]
در ۵۹۴ق نیز ابن عربی در فاس بوده و خداوند در آنجا «خاتم محمدی» را به وی شناسانده و علامت او را به ابن عربی نشان داده است، ولی نام او را نمیآورد. [۵۲] [۵۳]
← المریه
در ۵۹۵ ق ابن عربی در شهر المریه در اندلس بوده و در رمضان آن سال کتاب مواقع النجوم را در ۱۱ روز نوشته بوده است که به گفته خودش آن را در پی یک فرمان الهی نوشته و آن کتاب «خواننده را از استاد بینیاز میکند، بلکه استاد نیازمند آن است». [۵۴]
وی در همین سال در شهر غرناطه بوده و با شیخ خود ابومحمد عبدالله شکار دیدار داشته است. [۵۵] نیز در همین سال ابن عربی را در زادگاهش مرسیه مییابیم. [۵۶]
← مراکش
وی در ۵۹۷ق در مراکش بوده و در محرم آن سال به «مقام القربة» رسیده بوده است [۵۷] و در همان سال به او الهام شده بوده است که به سوی «مشرق» روانه شود. [۵۸]
در ۵۹۸ق ابن عربی در تونس بوده و در خانه عبدالعزیز مهدوی به سر میبرده است. [۵۹]
← مکه
در همین سال وی با ابوعبدالله ابن جنید قَبَرفیقی (از نواحی رُنده در جنوب اندلس) که از شیوخ طائفه و معتزلی مذهب بوده است، دیدار کرده و با وی مباحثاتی داشته و سرانجام او را از نظریه «خلق افعال از سوی انسانها» منصرف کرده بوده است [۶۰] [۶۱] وی همچنین در همان سال در بیت المقدس بوده و از آنجا پیاده روانه مکه گردیده است [۶۲] و پس از رمضان همان سال وارد مکه شده و به خدمت شیخ مکینالدین ابوشجاع زاهر بن رستم بن ابی الرجاء اصفهانی رسیده و شیفته دختر وی به نام «نظام» و ملقب به «عین الشمس» شده است و بعدها دیوان اشعار خود ترجمان الاشواق را به نام و برای او سروده است. [۶۳]
ابن عربی تا ۶۰۰ق در مکه به سر برده است.
← موصل
در ۶۰۱ق، وی را در موصل مییابیم که با مردی به نام مهذب ثابت عنتر حلوی که مدعی معارضه با قرآن بوده برخورد داشته است. [۶۴]
علی بن عبدالله بن جامع، شیخ ابن عربی در همان شهر «خرقه خضر» را به او پوشانده بوده است. [۶۵]
ابن عربی، چنانکه خود میگوید: در مکه، روح مجسم محمد پسر هارون الرشید خلیفه عباسی را در هنگام طواف کعبه دیده و با وی سخن گفته است. بعضی از یاران ابن عربی نیز در مکه نزد وی احیاء العلوم غزالی را میخواندهاند. [۶۶]
← بغداد
در همین سال ابن عربی را در بغداد مییابیم که در آنجا برای نخستین بار رساله روح القدس را در حضور جمعی از علما میخواند. [۶۷]
← قونیه
یک سال پیش از آن (در ۶۰۰ق)، ابن عربی در مکه با مجدالدین اسحاق، پدر صدرالدین قونوی (که بعدها شاگرد برجسته ابن عربی شد) آشنا شده بود.
هنگامی که غیاثالدین کیخسرو اول (حک ۶۰۱ - ۶۰۸ق/ ۱۲۰۵-۱۲۱۱م) فرمانروای قونیه (قلمرو سلجوقیان روم) شد، نامهای به دوست نزدیکش مجدالدین که در شام بود، نوشت و از وی دعوت کرد که به قونیه بازگردد. [۶۸]
مجدالدین در راه بازگشت به قونیه، پس از رسیدن به بغداد، ابن عربی را که در آن هنگام در آن شهر بود، هم سفر خود ساخت و هر دو درذیقعده ۶۰۱ به قونیه رسیدند و کیخسرو مقدم هر دو را بسیار گرامی داشت. [۶۹] [۷۰]
به گفته مقری، کیخسرو خانهای به بهای ۱۰۰ هزار درهم به ابن عربی هدیه کرده بود. چند روزی پس از آن گدایی از ابن عربی چیزی در راه خدا خواست. وی گفت: من چیزی جز این خانه ندارم، از آن تو باشد. سپس خانه را به آن گدا بخشید. [۷۱]
ابن عربی در همین سال نیز در موصل بوده است. [۷۲] پس از آن او را در ۶۰۲ق در بیت المقدس، [۷۳] در ۶۰۳ق در مصر [۷۴] و سرانجام در ۶۰۴ق در مکه مییابیم. [۷۵]
وی در ۶۰۶ق بار دیگر به قونیه رفته و در آنجا رسالة الانوار فیما یمنح صاحب الخلوة من الاسرار را نوشته بوده است.
← سفر دوباره به بغداد
در ۶۰۸ق ابن عربی بار دیگر در بغداد بوده و در آنجا با صوفی مشهور شهابالدین ابوحفص عمر بن عَمّویة سهروردی (د ۶۳۲ق/ ۱۲۳۴م) صاحب کتاب عوارف المعارف دیدار داشته است. [۷۶]
از سوی دیگر، ابن عربی در ۶۰۹ق از بغداد نامهای اندرزدهنده و سیاسی برای فرمانروای جدید قونیه عزالدین کیکاووس فرستاده بود که در آن وی را به سختگیری با مسیحیان تشویق میکرد. [۷۷]
شاید یکی از علتهای نفرت ابن عربی از مسیحیان، در آن زمان، مصائبی بوده باشد که در همان سالها از سوی مسیحیان در جنگهای صلیبی بر سر مسلمانان آمده بود.
وی مسلمانان را از زیارت بیت المقدس که در آن زمان در دست صلیبیان بود برحذر میدارد. [۷۸]
← حلب و آناتولی
پس از آن ابن عربی را در ۶۱۰ق یا اندکی پس از آن در حلب مییابیم. [۷۹]
در ۶۱۲ق ابن عربی بار دیگر به آناتولی سفر کرده و در آن سال در سیواس و ملطیه به سر میبرده است.
در رمضان آن سال کیکاووس انطاکیه را محاصره کرده بود. ابن عربی در خواب میبیند که کیکاووس در نبرد با دشمن پیروز میشود و از ملطیه نامهای با چند بیتشعر برای وی میفرستد و مژده پیروزی را به او میدهد.
کیکاووس در روز عید فطر، ۲۰ روز پس از رؤیای ابن عربی، در نبرد پیروزی مییابد. [۸۰]
در سالهای ۶۱۲ -۶۱۶ق، ابن عربی ظاهراً در شهر ملطیه در آناتولی به سر میبرده. وی در آنجا طی چند «سماع» برخی از نوشتههای خود، مانند روح القدس، ترجمان الاشواق و تاج الرسائل را تأیید کرده است.
وی در سالهای ۶۱۷ و ۶۱۸ق در شهر حلب بوده و کتابهای خود مقام القربة، الفهوانیه و منزل المنازل را «سماع» کرده است.
← دمشق
در ۶۲۰ق/۱۲۲۳م، ابن عربی عزم سفر به دمشق کرد و تا پایان عمر در آنجا اقامت گزید و جز برای سفری کوتاه به حلب، آنجا را ترک نکرد. [۸۱]
وی در این شهر نسخه دوم کتاب بنیادی خود فتوحات را که نوشتن نسخه اول آن را در ۵۹۹ق/۱۲۰۳م در مکه آغاز کرده بود، در ۶۳۶ق به پایان رسانید. [۸۲]
کتاب مهم دیگر ابن عربی فصوص الحکم نیز در همان شهر دمشق نوشته شده بود.
دوران زندگانی ابن عربی در دمشق، دوران شکوفایی و آفرینش فکری و روحی وی به شمار میرود.
فرمانروایان آن دوران که وی را گرامی میداشته و به او ارادت میورزیدهاند، اینانند: الملک العادل اول، ابوبکر محمد بن ایوب، سیفالدین (د ۶۱۵ق/۱۲۱۸م)، برادرصلاحالدین ایوبی و فرزند او الملک الاشرف (د ۶۳۵ق/۱۲۳۴م) در دمشق و الملکالظاهر، غازی (د۶۱۳ق/۱۲۱۶م) دومین فرزند صلاحالدین فرمانروای حلب.
ابن عربی بسیار مورد اعتمادِ الملک الظاهر بوده و نزد وی شفاعتها میکرده و شکایات و درخواستهای مردم را به آگاهی او میرسانده و سلطان نیز گاه از برخیفقیهان زمانش نزد ابن عربی شکایت میکرده است. [۸۳] [۸۴]
وفات[ویرایش]
ابن عربی در ۲۸ ربیع الثانی ۶۳۸ق/۱۶ نوامبر ۱۲۴۰م در دمشق، در خانه قاضی محییالدین ابن زکی در ۷۸ سالگی درگذشت و در دامنه جبل قاسیون، در مقبره خانوادگی ابن زکی به خاک سپرده شد. [۸۵] [۸۶] آرامگاه او هماکنون نیز در دمشق زیارتگاه است.
همسران[ویرایش]
ابن عربی چند همسر داشته است که از آن میان، چنانکه دیدیم، مریم دختر محمد بن عبدون و فاطمه دختر یونس بن یوسف شناخته شدهاند.
وی از فاطمه دو پسر داشته است به نامهای سعدالدین (۶۱۸ -۶۵۶ق/۱۲۲۱- ۱۲۸۵م) و عماالدین محمد (د ۶۶۷ ق/۱۲۶۹م). سعدالدین شعر نیکو میسروده و دیوانی هم داشته است. [۸۷] [۸۸]
ابن عربی از دختر خود به نام زینب نیز یاد میکند. [۸۹]
در برخی منابع آمده است که ابن عربی، پس از مرگ شیخ مجدالدین اسحاق با همسر وی، مادر صدرالدین قونوی، ازدواج کرده است.[۹۰]
در تأیید یا رد این گزارش هیچ مأخذ دیگری در دست نیست. اما این نکته روشن است که خود ابن عربی و نیز صدرالدین قونوی که سالها شاگرد وی از یاران نزدیکش بوده است، در این باره چیزی نگفتهاند.
دیدگاه ابن عربی درباره اهل بیت[ویرایش]
ابن عربی در موارد بسیاری از آثار خود، به ذکر فضیلتهای اهل بیت (ع) پرداخته و درباره طهارت ولایت و محبت اهل بیت به تصریح و اشاره سخن گفته و دشمنی با آنان را زیانآور دانسته است.
از آن جمله می نویسد: «فرض است همانطور که رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله را دوست داریم، اهل بیتش را نیز باید دوست بداریم و ازعداوت و کراهت به ایشان احتراز و اجتناب کنیم».
وی افزون بر نقل روایات ائمه اطهار (ع)، در موارد بسیاری به ولایت ایشان اعتراف کرده و مقامی برابر با مقام انبیا برایشان قائل شده است.