من اگر کوتاه می سرایم
دلیل عشق کوتاه من نیست
من تو را یک دم میهمان می کنم
به امید آنکه یک عمر
تشنه احساسم باشی
بدان که لحظه لحظه اش برایت خواهم سرود
لحظه جدایی
وقت جدایی از تو می رسد
در ذهن پراکنده ام
جستجو می کنم
آیا کلامی می تواند لحظه ای بیشتر
این شیرین ترین رویا
و حسی که از با تو بودن دارم را ادامه دهد ؟
پاسخی نیست
جسته ایم یافت می نشد
پس فقط لبخندی می ماند
که نثار دوست کنم
و آرزویی
و طعمی شیرین
از لحظه های نابی که با تو تجربه کرده ام
و سرگشتگی درون چشمانت
و سپردن خوبترینم به خدای خوبترین خوبی ها
تا باز دوباره خوب من
خوبتر از همیشه با من باشد
با من حرف بزن
با من حرف بزن
همین یک لحظه سکوتت برایم سال ها گذشت
شاید محو چشم هایت باشم
شاید حضورت تپش قلبم را تند و تند تر کند
اما صدایت آرامشش از جنس دیگریست
با من حرف بزن
صدایت،
شنیدنی ترین نغمه زندگی من است
لحظه وداع
لحظه ها در میان شور حضورت
بی درنگ از پی هم می گذرند
و خط پایان
نزدیک و نزدیک تر میشود
فرصت ها اندکند و مهر تو بسیار
در چنین ظرف اندکی سیراب نمی شود عطش تشنگیم
و سخت است
از دریای تو نوشیدن و بی تاب نگشتن
و چشم فرو بستن از این همه آرامش
اما تقدیر مان چنین مقدر است و لحظه ی وداع آمده
تنها امید وصل توست که مرا تسکین می دهد