فراموش کردم
رتبه کلی: 290


درباره من
یاشاسین آزربایجان....
. یاشاسین میانا .....
میانادان.....
.
.
نمایندگی بیمه ی عمر و تامین آتیه ی پاسارگاد...

......
شماره تماس :

09145662818

به فکر آینده ای خوش برای خود باشید با پرداخت مبلغ ناچیزه ماهیانه به میل خودتان...
.........................................
.........................
گوروم شیر دنیا دا پیر اولماسین
.
گوروم تولکو جنگلده شیر اولماسین
.
ستمکار خلقه امیر اولماسین
.
بوتون پاک اورکلر گوروم شاد اولا
.
مقدس آذربایجان دائم آباد اولا

...................
همیشه یه عاشق به معشوقش میگه :::: اگه اتفاقی برات بیفته میمیرم!!!
.
ولی
.
یه رفیق به رفیقش میگه ::: اگه بمیرم هم نمیزارم برات اتفاقی بیفته...!!!
.
.
.
......................
غم لر یوروب...گزمک ده خوش گلمیر منه......!!!!
باده لر بیر بیر دولور،ایچمکده خوش گلمیر منه......!!!!
غملروندن بیر زامان شاهلق ائدردیم عالمه،سن گئدن گوندن داها غم لرده خوش گلمیر منه....!!!!
عطروی آلاردیم هر سحر یللر اسنده سوگولوم،ایل گلیب آیلار گچیب گونلر ده خوش گلمیر منه.....!!!!
......................
...................
سوت پایان را بزنید, قبول میکنم باختم
.
.
.
.
.
.
.
, صداقتم حریف هرزگیی زمانه نمیشود
...............
.......................
..................
...........
ساعتها را بگذارید بخوابند! بیهوده زیستن را نیاز به شمردن نیست.
(دکتر علی شریعتی )
..........
.....
...
..
.
ساغ و سلامت یاشیاسوز ....
...
...
...
...
آراز .محمدی (Araz-M )    

چه مواقعی اشک توفیق حضور بر چهره ی ستارخان سردار مللی را داشت...!!

منبع : کتاب گلچین خاطرات ستارخان
درج شده در تاریخ ۹۱/۰۷/۰۷ ساعت 12:37 بازدید کل: 1543 بازدید امروز: 209
 

(بسمه تعالی)

.

.

 

ستارخان نوشته بود:من هیچ وقت گریه نمیکنم چون اگه اشک میریختم آزربایجان شکست میخورد و اگر ازربایجان شکست میخورد ایران زمین میخورد ...اما تو مشروطه دو بار اون هم تو یه شب اشک ریختم ...

حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم ..بدون غذا .. بدون لباس.. از قرار گاه اومدم بیرون ...چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش .. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست پا رفت به طرف بوته علف ...علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن ... با خودم گفتم آلان مادر اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که مارو به این روز انداخته...

اما... مادر کودک اومد طرفش و بچش رو بغل کرد و گفت : عیبی نداره فرزندم ...

خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم ...

اونجا بود که اشکم در اومد ... با خودم گفتم باید امشب حمله کنیم ... رفتم و به سربازام گفتم باید امشب حمله کنیم ... یه سردار میخاهم که بره و به باقرخان خبر بده که بعد از نماز صبح حمله میکنیم ...اما بدونید هر کس برود اومدی برای زنده موندنش نیست... یکی بلند شد و گفت : من میرم !گفتم نه تو زن بچه داری .. یکی دیگه بلند شد گفتم نه تو مادرت تنها میمونه .... یه نفر بلند شد گفت من میرم چون من نه زن و بچه دارم نه پدر مادر ...گفتم باشه .. صبح یه اسب بهش دادم و رفت

اون سردار جوون رفته بود و خبر داده بود و وقت برگشتن از پشت با تیر زده بودنش ... خودش را به زور رسونده بود به قرارگاه ... به طبیب گفتم این از سربازهای خوبه منه ...سعی کن حتما معالجش کنی ... طبیب چند دقیقه بعد با گریه از چادر اومد بیرون و بهم گفت : سردار !! تو چطور سرداری هستی که هنوز نفهمیدی سربازت زنه یا مرده ... اونجا بود که فهمیدم اون زن موها شو کوتاه کرده بود و اومده بود تو میدون و وقتی طبیب میخاست معالجه ش کنه به خاطر این که بدنش را لخت نمبینه نذاشته بود پیرهنش رو دربیاره ...دوباره اشکم ریخت...

یاشاسین تورک مللتی

من ستار خانین باقر خانین تفنگی یم

.

آراز ... تورک اوغلی...

.

دوستداران سردار و سالار مللی

حتما لایک یادتون نره..!!!

ساغ و سلامت و شاد یاشیاسوز

.

.

.

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۷/۰۸ - ۱۴:۰۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)