فراموش کردم
اعضای انجمن(686) مقررات انجمنهای سایت ارتباط با مدیر انجمن
جستجوی انجمن
النا (Arghavan )    

بال هايت را كجا گذاشتي ؟

منبع : www.datiki.com
درج شده در تاریخ ۸۹/۰۵/۰۵ ساعت 20:15 بازدید کل: 364 بازدید امروز: 82
 

پرنده بر شانه هاي انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گفت : اما من درخت نيستم. تو نمي تواني روي شانه ي من آشيانه بسازي. پرنده گفت : من فرق درخت ها و آد م ها را خوب مي دانم. اما گاهي پرنده ها و انسان ها را اشتباه مي گيرم. انسان خنديد و به نظرش اين بزرگ ترين اشتباه ممكن بود.پرنده گفت: راستي، چرا پر زدن را كنار گذاشتي؟انسان منظور پرنده را نفهميد، اما باز هم خنديد. پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است . انسان ديگرنخنديد. انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد . چيزي كه نمي دانست چيست. شايد يك آبي دور، يك اوج دوست داشتني پرنده گفت : غير از تو پرنده هاي ديگري را هم مي شناسم كه پر زدن ازيادشان رفته است . درست است كه پرواز براي يك پرنده ضرورت است ،اما اگر تمرين نكند فراموشش مي شود. پرنده اين را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال كرد تا اين كه چشمش به يك آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش آسمان بود.چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد . آنگاه خدا بر شانه هاي كوچك انسان دست گذاشت و گفت : يادت مي آيدتو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟ زمين و آسمان هر دو براي تو بود . اما تو آسمان را نديدي.راستي عزيزم، بال هايت را كجا گذاشتي؟انسان دست بر شانه هايش گذ اشت و جاي خالي چيزي را احساس كرد .آنگاه سر در آغوش خدا گذاشت و گريست!!!!!

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۸۹/۰۵/۰۵ - ۲۰:۱۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)