از من مپرس چرا؟!
از من مپرس که چرا دوستت دارم,از دریای نیلگون سوال کن که چرا هر روز امواجش کف آلود است و بر چهره من خشمگین سیلی می زند,و اگر پاسخ داد, من نیز جوابت را میدهم,ودیگر قادر به کتمان اسرارم نخواهم بود.
از من مپرس چرا دوستت دارم,بهتر آن بود که از آن درخت مو میپرسیدی چرا پر برگ است.چرا برگهایش در خزان زردو پژمرده می شوند.چرا زمستان نابودشان می سازد,اگر پاسخ داد من هم به تو خاهم گفت:چرا دوستت دارم.
نه ! از من مپرس که چرا دوستت دارم:
این شهامت را داری که از زنبور دلیل پروازش را بپرسی,بپرس که چرا زمانی که ایام طولانی و تابستان گرم است,طبیعت به او عسل ارزانی می دارد؟
اگر پاسخ داد من نیز جوابت را خواهم گفت.
از من مپرس چرا؟ بلکه بگو چطور دوستت دارم, تا بگویم:
عزیزم از صمیم قلب دوستت دارم,دیوانه وار دوستت دارم.زهد تو برایم مهم نیست چون دوستت دارم و از زهد تو مطمئنم.تو را بخاطر غرورت دوست ندارم زیرا در عشق غرور نهفته است.
اما چرا دوستت دارم؟!
این را نمی توانم بگویم.خدا, تو را به من بخشید.خوب میدانم ,و من عطیه خداوند را پرستش میکنم.
تا نفسی هست به یاد تو براید نفسم ور بغیر تو بود هیچ کسم هیچکسم
تو به خوبی و لطافت چو گل و آبی و من با گل و آب در آمیخته چون خارو خسم.