بنام یزادن،خدایی که آفرید مراسراپاعشق
«بهمن»
کنون ماه ،ماه بهمن است.قلبِ زمستان،
ماهی که نمادِ برف،نشسته بروی شانه هایش
اینجاکه سوزوسرما،باید بلرزانددل کوه و بیشه را
آسمانش بسی آفتابیست...جاده های شهرش داغه داغ،
کوچه هایش خلوت از سپیدی برف
آن دور دست ها،کوه هایش تن کرده دامن سبز
کبوترها اوج میگیرند و میرقصند
بروی شاخه های درختانِ نیمه خواب
اینجا عجیب بهاریست.
زمستان درآغوش زمین گم شدست
ومن درافکاری پریشان .مبهوته مبهوت
می اندیشم باخود که آیا
این واقعه زیباست؟یا خبر از تلخی نبودنت دارد
آه ای زمستانم چه قدر تنهای تنهایی
بی آنکه حست کنیم،مشتاق فرداییم
که بهار می آیدو سرما میرود به خوشی...
زمستان! من مشتاقترینم برای حضورت
فردارا بخواهم یا نخاهم ،خواهد آمد
تو با همان لباس سپیدِ عروسانه ات
مهمان شهرم باش ...
به این زودی ترک دیار مکن که خورشید
به موجب قدرنشناسی امان از حضورت
بیش از پیش می تابد،بجای تو میماند
و کویر می شود شهر زیبایم...
زمستانم تا اسفندت بمان با من...بمان با ما
«آوا ۹۷/۱۱/۲۵ »
شهرم:میانه