باز هم سلام ای جانه جانانم
باز هم سلام ای مهربانانم
خدا
امشب شب عجیبی ست...
آسمانت چودل آشوب زده ام بی قرار...
و خورشیدت آتش گرفته در برابر دیده گانم!
زیباست صفحه نقاشی ات، چه کنم جانا؟ مبهوتم در این اثرت!
کاش لنز دوربینم وسعت زیباییت را بیشتر به تصویر میکشید...
خداجانم!
چه هنرمندانه غروب را آفریده ای!
گویی تو پیش از بشر طعم عشق را چشیده ای!!
شاید... شاید تو نیز دلتنگو دلگیری...آری؟؟
کاش می شد با من بگویی از چه و ازکه اینگونه بی تابی؟؟
چه شدست که آسمانت را اینگونه شاعرانه خلق کردی...؟
نه نه نگوی...بگذار خود بیاندیشم...
من خوووب واقفم به این طرحو نگارت...
و شاید جزو آن دسته از بی عملانم...
میدانم جانانه من ...افسوس که میدانم...
تو بی تاب منو همچو منایی...
که بگردیمو بچرخیم جهان را
و ببینیم که جز تو هیچ کسی عاشق بی چونو چرا نیست.
بیاییم به سویت که جزتو حال و هوای خوب و بدمان را
پذیرا ترین نیست.
سخنی با خدا
۹۸۳۲
ندا
عکس غروب، جنب خونه خواهرم که طبیعت قشنگی داره