سکوت، صحبت پایانی تو با من بود
صدای قلب من اما، پر از شکستن بود
شکست شیشه و خون جار زد که من هستم
و قطره های نهانی، چکید از دستم
نه دست ماند و نه دل هر چه هست مرگ من است
و آخرین نفسم با سقوط برگ من است
سقوط پای دلم بود از سر بامم
و ننگ عشق که مهری است خورده بر نامم
........
وداع کن که پس از این تو هم سکوت کنی
و برگ باشی و از شاخه سقوط کنی
سکوت صحبت پایانی تو با من بود
قدم قدم دل من فکر روز مردن بود
بمیرد آنکه دلش را شکسته می یابد
عقاب بوده و خود را نشسته می یابد
بمیرد آنکه درونش پر از تلاطم بود
کسی که پیش دو چشم تو قطره ای گم بود
..........
سیاه می کند آن جامع را قیام دلم
اسیر می شوی آن روز پشت شام دلم
به شام دعوتی ای پشت چادرت خورشید
کسی که پرتویی از او به من نمی تابید
تو شام دعوت و من پشت خاک مهمانم
و پیکری که رسیده به خط پایانم
قرار ما پس از این گریه های یک طرفه
شبیه آن همه بغض و عزای یک طرفه
قرار ما پس از این شمع های پنهانی
به پاس آن همه شوقی که خوب میدانی
اگر چه عشق مجالی برای گفتن بود
سکوت صحبت پایانی تو با من بود
تو با من از همه ی شهر هم غربیه تری
اگر چه وسوسه های مرا تو سیب تری
منی که عشق نشسته به انتظار دلم
به کوچه های غریبی کشیده کار دلم
........
خزان که می رسد از راه وقت ماندن نیست
به غیر گیسوی کنده درون دامن نیست
و می روی به نفسهای مانده چیره شوی
به سقف سنگی این گور خوب خیره شوی
قرار ما پس از این شعرهای جا مانده
و درب خانه که بیهوده باز وا مانده
قرار ما پس از این روزهای طولانی
به گونه های کویری هوای طوفانی
همان که برگ من از دست شاخه افتاده است
به گوش کوچه و پس کوچه زوزه ی باد است
اگر چه باد در این کوچه پیک شیون بود
سکوت صحبت پایانی تو با من بود
سکوت صحبت پایانی تو با من بود
شاعر: مجید آزادی