|
Canay
(Bime-Omr )
آلبوم:
1402
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
67 بازدید امروز: 67
توضیحات:
مطربی کز وی جهان شد پر طرب رسته ز آوازش خیالات عجب از نوایش مرغ دل پران شدی وز صدایش هوش جان حیران شدی چون برآمد روزگار و پیر شد باز جانش از عجز پشهگیر شد پشت او خم گشت همچون پشت خم ابروان بر چشم همچون پالدم گشت آواز لطیف جانفزاش زشت و نزد کس نیرزیدی بلاش آن نوای رشک زهره آمده همچو آواز خر پیری شده خود کدامین خوش که او ناخوش نشد یا کدامین سقف کان مفرش نشد غیر آواز عزیزان در صدور که بود از عکس دمشان نفخ صور اندرونی کاندرونها مست ازوست نیستی کین هستهامان هست ازوست کهربای فکر و هر آواز او لذت الهام و وحی و راز او چونک مطرب پیرتر گشت و ضعیف شد ز بی کسبی رهین یک رغیف گفت عمر و مهلتم دادی بسی لطفها کردی خدایا با خسی معصیت ورزیدهام هفتاد سال باز نگرفتی ز من روزی نوال نیست کسب امروز مهمان توم چنگ بهر تو زنم کان توم چنگ را برداشت و شد اللهجو سوی گورستان یثرب آهگو گفت خواهم از حق ابریشمبها کو به نیکویی پذیرد قلبها چونک زد بسیار و گریان سر نهاد چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد خواب بردش مرغ جانش از حبس رست چنگ و چنگی را رها کرد و بجست گشت آزاد از تن و رنج جهان در جهان ساده و صحرای جان . . . باز گرد و حال مطرب گوشدار زانک عاجز گشت مطرب ز انتظار بانگ آمد مر عمر را کای عمر بنده ما را ز حاجت باز خر بندهای داریم خاص و محترم سوی گورستان تو رنجه کن قدم ای عمر بَرجه ز بیت المال عام هفتصد دینار در کف نه تمام پیش او بر کای تو ما را اختیار این قدر بستان کنون معذور دار این قدر از بهر ابریشمبها خرج کن چون خرج شد اینجا بیا پس عمر زان هیبت آواز جست تا میان را بهر این خدمت ببست سوی گورستان عمر بنهاد رو در بغل همیان دوان در جست و جو گرد گورستان دوانه شد بسی غیر آن پیر او ندید آنجا کسی گفت این نبود دگر باره دوید مانده گشت و غیر آن پیر او ندید گفت حق فرمود ما را بندهایست صافی و شایسته و فرخندهایست پیر چنگی کی بود خاص خدا حبذا ای سر پنهان حبذا بار دیگر گرد گورستان بگشت همچو آن شیر شکاری گرد دشت چون یقین گشتش که غیر پیر نیست گفت در ظلمت دل روشن بسیست آمد او با صد ادب آنجا نشست بر عمر عطسه فتاد و پیر جست مر عمر را دید ماند اندر شگفت عزم رفتن کرد و لرزیدن گرفت گفت در باطن خدایا از تو داد محتسب بر پیرکی چنگی فتاد چون نظر اندر رخ آن پیر کرد دید او را شرمسار و رویزرد پس عمر گفتش مترس از من مرم کت بشارتها ز حق آوردهام چند یزدان مدحت خوی تو کرد تا عمر را عاشق روی تو کرد پیش من بنشین و مهجوری مساز تا بگوشت گویم از اقبال راز حق سلامت میکند میپرسدت چونی از رنج و غمان بیحدت نک قراضه چند ابریشمبها خرج کن این را و باز اینجا بیا پیر لرزان گشت چون این را شنید دست میخایید و بر خود میطپید بانگ میزد کای خدای بینظیر بس که از شرم آب شد بیچاره پیر چون بسی بگریست و از حد رفت درد چنگ را زد بر زمین و خرد کرد گفت ای بوده حجابم از اله ای مرا تو راهزن از شاهراه ای بخورده خون من هفتاد سال ای ز تو رویم سیه پیش کمال ای خدای با عطای با وفا رحم کن بر عمر رفته در جفا خرج کردم عمر خود را دم بدم در دمیدم جمله را در زیر و بم وای کز تری زیر افکند خرد خشک شد کشت دل من دل بمرد ای خدا فریاد زین فریادخواه داد خواهم نه ز کس زین دادخواه
درج شده در تاریخ ۲/۰۲/۲۷ ساعت 13:30
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (5)
|