به نام خدای مهربان
درج شده در تاریخ ۹۱/۰۷/۱۹ ساعت 19:26 بازدید: 391 نفر
من جای تو نیستم و تو جای من نیستی ...
نه تو از دلم آگاهی و نه من از دلت ...
پس قضاوت نکن ...
تو چه میدانی که در اعماق دلم چه میگذرد؟
تو فقط گاهی به نیم نگاهی سطح آرام دریای دلم را نوازش میکنی ...
اگر گفتم میدانم که چه کشیده ای دروغ گفته ام ...
و باور کن باور ندارم که میدانی چه می کشم ...
مرا محکوم نکن و محکوم نمیکنمت ...
شرایط با شرایط فرق دارد ...
کبوتر با باز فرق دارد...
نیازمند با بی نیاز فرق دارد ...
عاشق با معشوق فرق دارد ...
تو چه میدانی عالم عاشقی چیست و من چه میدانم معشوقه بودن چه حال و هوایی دارد؟
تصور میکنیم و به ناچار خیالمان را به زبان و بند واژه ها می کشیم و میگوییم :
میدانم چه می گویی ...
میدانم چه میکشی ...
ولی افسوس که دروغی بیش نیست ...
آن زمان می توان گفت که عالم همدیگر را میفهمیم که ...
که لحظاتی را که وصفش را میکنیم به واقعیت برایمان رخ دهد ...
و افسوس دوباره که این ممکن نیست...
چون من عاشقم و تو معشوق ...
خصلت من ناز کشیدن است و عادتت ناز کردن ...
نه تو میدانی که چه می کشم و نه من میدانم که تو در چه احوالی ...
چون ...
نه تو من هستی و نه من تو ...
چه می شد خدایا ؟ ...
چه می شد ؟ ...
آه
دیگر نای نوشتنم نیست خدا ...
می خواهم بروم ...