به نام خدای مهربان
درج شده در تاریخ ۹۱/۱۰/۱۳ ساعت 10:19 بازدید: 1819 نفر
اگه حوصلشو دارین اسپیکرتونو روشن کنید ...
نظرهایی که بدون خواندن متن داده می شود به درد صاحب نظر میخورد نه دیگران !
مدتهاست نگاهت و صدایت در دیدگان و گوشم طنین انداز بود ، برای من با رغبتی وصف ناپذیر و برایت جبری تحمل ناپذیر ... برایم رویایی دلنشین با هزاران آرزو که دلم میخواست پس از بیدار شدن از خواب ، بخوابم و بقیه آن را ببینم ... برایت کابوسی هولناک که آرزو می کردی کسی با تلنگری بیدارت کند ... برایم عشق بودی و برایت یک زخمی که نیازمند ترحم است ...
نداشتم آن چیزهایی که در رویاهایت می پروراندی و تقصیر من نبود ...
داشتی آن چیزهایی که من می خواستم و تقصیر تو نبود ...
من دیگران را کمتر از تو دیدم همیشه و تو نهایت خوبی ها بودی برایم ...
و تو دائماً در مقایسه بودی و مرا با ترازوی بی انصافیت می سنجیدی با دیگرانی که فقط از دیدگان تو بزرگ هستند نه من و دیگران ...
خیلی به پای خدا افتادم خیلی ...
خدای مهربانم ...
از او تو را خواستم و اشک هایم را در مقابلش سرازیر کردم و التماسش کردم ...
تو راضی نبودی که لحن سخن گفتنم و اشک هایم فقط مقابل خداوند و تو باشد و راضی به رسوا شدنم شدی ...
مقابل خیلی ها ایستادم و گفتم که او بهترین است و گفتند اگر بهترین باشد تو را برای خودت میخواهد نه ...
همیشه گفتی من هم انسانم و احساس دارم ولی این باور تو بود و تو فقط منطق داشتی ...
منطقی که میگفت کسی که محبت کند لابد ریگی به کفش دارد ...
منطقی که میگفت اگر دروغ نگوید لابد مرد زندگی نیست و شکست خواهد خورد ...
منطقی که میگفت کسی که نداشته باشد تا آخر نخواهد داشت ...
ولی باور من این نبود ...
منطق من میگفت کسی که محبت میکند یعنی به خدا نزدیکتر است چون خدا مهربان است ...
منطق من میگفت دروغ آفت زندگی هست و زندگی باید با صداقت و صافی شروع شود ...
و منطق من می گفت که با هم بدست آوردن و با هم از دست دادن خیلی بهتر هست تا اینکه از اول داشته باشم و تو را شریک داشته هایی کنم که با هم بدست نیاوردیم ...
مقدس ترین بودی و لحظه ای بی یاد تو نفس نکشیدم و از روی دلتنگی هایم سراغت را گرفتم ولی ...
از تو شنیدم که اینها اذیت و مزاحمت است نه عشق و دوست داشتن ...
باورت برایم دیگر مهم نیست و مهم خدایی است که همه ی ما را نظاره می کند ...
همیشه روز تولدت را لحظه شماری می کردم و بر روی بلندترین جای زمین بروی سردترین برف خدا نامت را نوشتم و یخ آب شد از مهربانی هایت ...
ولی قرار است روز شوم تولدم را بی تو جشن بگیرم ...
مدعوین مراسم تولدم خدا بود و تو و نه هیچکس دیگر ...
خدای مهربانم که هیچوقت تنهایم نمیگذارد ولی تو دعوتم را رد کردی و تنهایی را به نیابت فرستادی ...
من به حرمت دوستی ، به حرمت عشق و به حرمت مهربانی از تو گذشتم ...
به حرمت عشق دیگر نمی خواهمت ...
به حرمت عشق دیگر نامت را بر زبانم نمی آورم ...
و دستانم را سمت خدا میگیرم و دعا میکنم و قسمش می دهم به همان حرمت عشق ، حرمتی که خالص است و رنگ و ریا و هوس و دروغ در آن نیست ، که لحظه های عمرت را شادترین و بهترین و زیباترین لحظه ها سازد ...
و مرا ...
...............................
تمام