به نام خدای مهربان
درج شده در تاریخ ۹۱/۱۱/۰۹ ساعت 12:47 بازدید: 710 نفر
سلاااااااااااااااام خدمت همممممممممگی دوستان عزیزم .
پیشاپیش میلاد خجسته ی رسول مکرم اسلام رو به همه ی مسلمین تبریک و تهنیت عرض میکنم .
دیروز داشتم این مطلبو مینوشتم که برق محله ما رفیق نیمه راه شد و رفت ! الان این مطلبو تقدیم میکنم به همه شما و آرزو میکنم لبتون یکمی انحنا به سمت پایین پیدا کنه اینجوری: 

ممنون از همگی شما که بنده ی حقیر رو مورد لطف و محبتتون قرار دادید و روز تولدمو بهم تبریک گفتید .
چه با پیامک (اس ام اس خودمون) ، چه با تماس تلفنی (زنگ خودمون) و چه در کامنت های مطلب آقای رضا رضازاده و تصویر آقا حامد (نظر خودمون) 
من هفتم بهمن میانه تشریف نداشتم و در این روز مبارک
میانه از وجود من بی نصیب مونده بود و صدای آه و نالش تو تهران هم به گوشم می رسید .
خب طبق معمول با قطار رفته بودم و این سفر کردنم با قطار همیشه ماجراهایی به همراه داشته که ورژن 1 و 2 ماجراهای سفرمو در لینکهای زیر میتونید ببینید و امروز نسخه ی جدید اونو تدیم حضورتون میکنم . 
سفر به تهران با قطار (واقعی طنز)
درج شده در تاریخ ۹۱/۰۱/۲۱ ساعت 08:41 بازدید: 1120 نفر
ماجراهای سفر به تهران !
درج شده در تاریخ ۹۱/۰۳/۲۹ ساعت 15:42 بازدید: 2728 نفر
بلیت خریده بودم از چند وقت پیش واسه 7 بهمن و همونروز که باید میرفتم یه سری کارها پیش اومد که داشت دیر میشد و واسه همین نتونستم شام بخورم و راهی ایستگاه راه آهن شدم .
قبل از رفتنم به یکی از دوستانم گفتم که میخوام برم و اون گفت راس میگی؟ منم میخوام برم زنجان ! پس تا اونجا با همیم ! تا رسیدم ایستگاه بهم زنگ زد که نه موند واسه فردا که برم 
اینور و اونور راه میرفتم که یهو یکی از دوستامو دیدم و اون هم داشت میرفت تهران ! از قضا افتاده بود کوپه بغلی !
وای خدا الان میگین رضا امامی داره آسمون ریسمون میبافه ! نه ولی عمومو دیدم که داشت پسر عمومو راهی تهران میکرد که بره سر درس و کارش ! به ! سلاااااام پسر عمو چطوری؟ کدوم کوپه؟ کدوم واگن؟
ولی پسر عموم افتاده بود ته قطار تو رستوران جا داده بودند بهش و ما چندتا کوچه و خیابون با هم فاصله داشتیم !
رفتیم داخل و مستقر شدیم . من و دوستم چون یه کوپه فاصله داشتیم جامونو با یه نفر عوض کردیم تا با هم باشیم و حرف بزنیم .
دوست خوبم شام خوردی؟
نه نخوردم !
وای من هم نخوردم !
بریم رستوران؟
باشه بریم !
رفتیم و غذا سفارش دادیم اون هم چه غذایی ! زرشک پلو با مرغ !
پسرعموم هم که اونجا بود و تعارف کردم برای تو هم سفارش بدم ولی گفت نه شام خوردم و غذای بیرونو نمیخورم و ... و من دوستم افتادیم به جون غذا .
ولی غذا اصلا مناسب نبود و اون مرغه لامصب تن به کار نمیداد و با قاشق چنگال که سهله ، با مشت و لگد هم تسلیم نمیشد ! ولی من این چیزا حالیم نیست باید میخوردمش چون اولا گشنم بود و دوما کلی باید پول میدادم بابتش !
خوردیم و تموم شد و با دوست و پسر عموم نشسیم پای صحبت که یکی یکی شروع به خمیازه کردیم
که درجه ی باز شدن دهان ما به قدری بود که میشد فهمید که طرف گلوش لوزه داره یا نه سالمه ! 
خوردیم و پا شدیم و خداحافظ پسر عمو ما رفتیم بخوابیم کاری نداری؟
نه پسر عمو خداحافظ .
رفتیم و داخل کوپه ی ما یه پیرمرد که میگفت 77 سالمه و سه تا جوان رعنا که داشتن میرفتند تهران و از اونجا قم و از اونجا مشهد حضور داشتند !
شمعارو فوت کردیم و خوابیدیم .
درها بسته و پنجره ها بسته !
فکر کنم تابحال صدای تعویض دنده ی اتوبوس و یا کامیون و تریلر رو شنیده باشین که میگه : چسسسسس ! چسسسسسسس !
و پس از شنیدن این صدا هوای کوپه گرم تر میشد ! بوی کوپه عوض میشد و عطر خوش تخم مرغ آب پز همه جا را معطر می نمود و از آنجاییکه طبق علم تجربی هوای گرم به سمت بالا پرواز میکند ، رضا امامی بیچاره اون بالا آش نخورده و دهن سوخته میشد !
نصفه شب بود که یهو در کوپه باز شد و من که در بالاترین جایگاه لالا کرده بودم نگاه کردم ببینم کیه !
و دوستمم بیدار شد و اون هم خواست ببینه کیه!
دیدم مامور قطار بهم نگاه کرد و گفت : " سیز الان رستوراندا غذا یدوز ؟ به نیه پولون ورمدوز؟ ! "
دوبله به فارسیش میشه این : " شما الان تو رستوران غذا خوردید؟ پس چرا پولشو ندادین؟ ! "
و اینجا بود که صدای خرناس های دوستم به گوش رسید !!!
اولش خواستم تریپ فارسی بیام و بگم نه ما نبودیم ولی دیدم لهجه من تابلوه 
گفتم بله ما بودیم ببخشید گرم صحبت شدیم و یادمون رفت حالا بفرمایین چقدر میشه؟
گفت 14 هزار تومن !
چهاااااااااااااارده هزاااااااااااار تومن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وجدانا اگه این مبلغو به همون مرغ فلک زده که گوشت و استخونش از هم جدا نمید میگفتم هرهر بهمون میخندید که هیچ ، پامیشد واسمون بندری هم میرقصید !!!!
ولی خب چاره چی بود پولو شمردم و دادم . احتمالا مبلغ غذاها 4 هزار تومن بوده و مبلغ زیر و رو کردن واگن ها برای یافتن ما و گرفتن پول غذا سرجمع میشد 14 تومن !
ولی باز هم جای علامت سوال رو فرق سرم بود که چجوری پیدامون کردند که تو ایستگاه تهران پسرعموم گفت اومده بودند سراغ من که من آدرستونو دادم بهشون 
سفر به تهران با قطار همیشه برای من خاطره داشته ، چه خاطرات بامزه ، چه بی مزه ، چه تلخ و چه شیرین ! ولی من فقط برای شما آرزوی خاطرات و اتفاقات شیرین دارم و امیدوارم هر جا که هستید و مشغول هر کاری هستید شاد و سلامت و موفق باشید .
9 بهمن 1391