فراموش کردم
رتبه کلی: 1277


درباره من
من همونم ...
آشنای ناشناسم و یه دوست قدیمی...
یه دوست قدیمی (Bitab )    

ماجراهای سفر به تهران 3 (طنز واقعی)

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۲/۰۳ ساعت 13:21 بازدید کل: 532 بازدید امروز: 356
 

به نام خدای مهربان

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۱/۰۹ ساعت 12:47     بازدید: 710 نفر

سلاااااااااااااااام خدمت همممممممممگی دوستان عزیزم . 

پیشاپیش میلاد خجسته ی رسول مکرم اسلام رو به همه ی مسلمین تبریک و تهنیت عرض میکنم .

دیروز داشتم این مطلبو مینوشتم که برق محله ما رفیق نیمه راه شد و رفت ! الان این مطلبو تقدیم میکنم به همه شما و آرزو میکنم لبتون یکمی انحنا به سمت پایین پیدا کنه اینجوری:  {#}{#}

ممنون از همگی شما که بنده ی حقیر رو مورد لطف و محبتتون قرار دادید و روز تولدمو بهم تبریک گفتید . 

چه با پیامک (اس ام اس خودمون) ، چه با تماس تلفنی (زنگ خودمون) و چه در کامنت های مطلب آقای رضا رضازاده و تصویر آقا حامد (نظر خودمون)  {#}

من هفتم بهمن میانه تشریف نداشتم و در این روز مبارک {#}میانه از وجود من بی نصیب مونده بود و صدای آه و نالش تو تهران هم به گوشم می رسید . 

 خب طبق معمول با قطار رفته بودم و این سفر کردنم با قطار همیشه ماجراهایی به همراه داشته که ورژن 1 و 2 ماجراهای سفرمو  در لینکهای زیر میتونید ببینید و امروز نسخه ی جدید اونو تدیم حضورتون میکنم . {#}

سفر به تهران با قطار (واقعی طنز

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۱/۲۱ ساعت 08:41     بازدید: 1120 نفر

ماجراهای سفر به تهران !

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۳/۲۹ ساعت 15:42     بازدید: 2728 نفر

 بلیت خریده بودم از چند وقت پیش واسه 7 بهمن و همونروز که باید میرفتم یه سری کارها پیش اومد که داشت دیر میشد و واسه همین نتونستم شام بخورم و راهی ایستگاه راه آهن شدم . 

قبل از رفتنم به یکی از دوستانم گفتم که میخوام برم و اون گفت راس میگی؟ منم میخوام برم زنجان ! پس تا اونجا با همیم ! تا رسیدم ایستگاه بهم زنگ زد که نه موند واسه فردا که برم  {#}

اینور و اونور راه میرفتم که یهو یکی از دوستامو دیدم و اون هم داشت میرفت تهران ! از قضا افتاده بود کوپه بغلی ! 

وای خدا الان میگین رضا امامی داره آسمون ریسمون میبافه ! نه ولی عمومو دیدم که داشت پسر عمومو راهی تهران میکرد که بره سر درس و کارش ! به ! سلاااااام پسر عمو چطوری؟ کدوم کوپه؟ کدوم واگن؟ 

ولی پسر عموم افتاده بود ته قطار تو رستوران جا داده بودند بهش و ما چندتا کوچه و خیابون با هم فاصله داشتیم !

رفتیم داخل و مستقر شدیم . من و دوستم چون یه کوپه فاصله داشتیم جامونو با یه نفر عوض کردیم تا با هم باشیم و حرف بزنیم . 

دوست خوبم شام خوردی؟

نه نخوردم !

وای من هم نخوردم ! 

بریم رستوران؟

باشه بریم !

رفتیم و غذا سفارش دادیم اون هم چه غذایی ! زرشک پلو با مرغ !

پسرعموم هم که اونجا بود و تعارف کردم برای تو هم سفارش بدم ولی گفت نه شام خوردم و غذای بیرونو نمیخورم و ...  و من دوستم افتادیم به جون غذا .

ولی غذا اصلا مناسب نبود و اون مرغه لامصب تن به کار نمیداد و با قاشق چنگال که سهله ، با مشت و لگد هم تسلیم نمیشد ! ولی من این چیزا حالیم نیست باید میخوردمش چون اولا گشنم بود و دوما کلی باید پول میدادم بابتش !

خوردیم و تموم شد و با دوست و پسر عموم نشسیم پای صحبت که یکی یکی شروع به خمیازه کردیم {#}که درجه ی باز شدن دهان ما به قدری بود که میشد فهمید که طرف گلوش لوزه داره یا نه سالمه ! {#}

خوردیم و پا شدیم و خداحافظ پسر عمو ما رفتیم بخوابیم کاری نداری؟ 

نه پسر عمو خداحافظ .

رفتیم و داخل کوپه ی ما یه پیرمرد که میگفت 77 سالمه و سه تا جوان رعنا که داشتن میرفتند تهران و از اونجا قم و از اونجا مشهد حضور داشتند !

شمعارو فوت کردیم و خوابیدیم .

درها بسته و پنجره ها بسته ! 

فکر کنم تابحال صدای تعویض دنده ی اتوبوس و یا کامیون و تریلر رو شنیده باشین که میگه : چسسسسس ! چسسسسسسس ! 

و پس از شنیدن این صدا  هوای کوپه گرم تر میشد ! بوی کوپه عوض میشد و عطر خوش تخم مرغ آب پز همه جا را معطر می نمود و از آنجاییکه طبق علم تجربی  هوای گرم به سمت بالا پرواز میکند ، رضا امامی بیچاره اون بالا آش نخورده و دهن سوخته میشد !

 

نصفه شب بود که یهو در کوپه باز شد و من که در بالاترین جایگاه لالا کرده بودم نگاه کردم ببینم کیه !

 و دوستمم بیدار شد و اون هم خواست ببینه کیه!

دیدم مامور قطار بهم نگاه کرد و گفت : " سیز الان رستوراندا غذا یدوز ؟  به نیه پولون ورمدوز؟ ! "

دوبله به فارسیش میشه این : "‌ شما الان تو رستوران غذا خوردید؟ پس چرا پولشو ندادین؟ ! "

و اینجا بود که صدای خرناس های دوستم به گوش رسید !!!

اولش خواستم تریپ فارسی بیام و بگم نه ما نبودیم ولی دیدم لهجه من تابلوه {#}

گفتم بله ما بودیم ببخشید گرم صحبت شدیم و یادمون رفت حالا بفرمایین چقدر میشه؟ 

گفت 14 هزار تومن ! 

چهاااااااااااااارده هزاااااااااااار تومن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وجدانا اگه این مبلغو به همون مرغ فلک زده که گوشت و استخونش از هم جدا نمید میگفتم هرهر بهمون میخندید که هیچ ، پامیشد واسمون بندری هم میرقصید !!!!

ولی خب چاره چی بود پولو شمردم و دادم . احتمالا مبلغ غذاها 4 هزار تومن بوده و مبلغ زیر و رو کردن واگن ها برای یافتن ما و گرفتن پول غذا سرجمع میشد 14 تومن ! 

ولی باز هم جای علامت سوال رو فرق سرم بود که چجوری پیدامون کردند که تو ایستگاه تهران پسرعموم گفت اومده بودند سراغ من که من آدرستونو دادم بهشون {#}

سفر به تهران با قطار همیشه برای من خاطره داشته ، چه خاطرات بامزه ، چه بی مزه ، چه تلخ و چه شیرین ! ولی من فقط برای شما آرزوی خاطرات و اتفاقات شیرین دارم و امیدوارم هر جا که هستید و مشغول هر کاری هستید شاد و سلامت و موفق باشید .

 

9 بهمن 1391 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۲/۰۳ - ۱۳:۲۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)