فراموش کردم
رتبه کلی: 5143


درباره من
من ان گلبرگ مغرورم که میمیرم زبی ابی ولی بامنت و خواری پی شبنم نمیگردم
hadi jabbari (Bo3ebaran )    

گاهی وقتا . . .

درج شده در تاریخ ۹۳/۱۱/۱۴ ساعت 08:55 بازدید کل: 200 بازدید امروز: 199
 
محبت مادر
     

ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن، پسر را از خواب بیدار کرد.
پشت خط مادرش بود، پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع، شب تو مرا از خواب بیدار کردی فقط خواستم بگویم تولدت مبارک.
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد.
صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت… 
                            ولی مادر دیگر در این دنیا نبود...
 
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۱۱/۱۴ - ۰۸:۵۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)