سلام ، ممنونم ازت .
1- مثل يه درخت سرسبز و بهاري بودي كه سايه ات رو از مسافر دريغ نكردي ، مسافر تونست
زير سايه ي خنكت يه مدتي هر چند اندك استراحت كنه و از عطر شكوفه هات سرمست بشه ...
مسافر تونست تو اين مدت ذهنش رو آروم كنه وكمي از زندگي لذت ببره . تونست درك كنه چرا
بعضي ها خيلي مسائل براشون مهم نيست .
مسافر انگار به يه چشمه زلال رسيد اما ... مسافر بايد بقيه ي راه را ميرفت . مسافر بچه بود و
فقط اداي آدم بزرگ ها رو در مي اورد . هنوز كلي راه مونده بود كه بايد مي رفت ، راهي كه انقدر
باريك بود كه دونفر نمي تونستند با هم ازش عبور كنند ، مسافر گاهي حتي اجازه ي حمل يه كوله
پشتي رو هم نداره ... مسير تنگ و باريكه . مسافر بايد بره ، هنوز كلي راه مونده كه بايد طي كنه
، اما درخت بايد بدونه هر مسافري كه بهش برسه نا خودآگاه از عطر شكوفه هاش ، مهرباني برگ
هاش و آسايش سايه اش بيهوش مي شه و مدتي گيج و بهت زده همون جا مي مونه . شايد يه
مسافر ديگه ، مقصد و گم كرده اش همين بوته ي پر از شادي و آسايش باشه ولي من هنوز يك
صدم راه را هم نرفته ام ... اميدوارم اون مسافر زودتر برسه.
2- يه نفر وسط يه درياي طوفاني ، در حال كشمكش و جنگ با امواج خروشانه ، هي سرش
مياد زير آب و به زور دوباره سرشو مياره بالا و به سختي داره دست و پا مي زنه ، نمي دونه
چرا اين جاست و هدفش از اين جنگ و كشاكش چيه اما احساس مي كنه اين اين تكاپو هدف
و مقصودشه ... در همين بين غريق خسته ميشه و ديگه قدرت مقاومتش رو از دست
ميده و كم كم بي هوش ميشه . وقتي به هوش مياد مي بينه تو يه ساحل مهربون و گرمه
. تا حالا داشته دست و پا مي زده و مبارزه مي كرده اما الان مي تونه بدون دغدغه تو
ساحل قدم بزنه ،ميوه هاي آبدار بچينه و شب ها زير نور مهتاب غرق لذت بشه . يه مدت
گذشت و روح مرد شروع به بازسازي خودش كرد ، اما يه شب دوباره صداي غرش هاي دريا
به گوشش رسيد ، انگار دوباره دريا مرد را به سمت خودش صدا مي كرد . مثل بچگي ها
كه توي زنگ تفريح تا ميومد يه دل سير بازي كنه يه دفعه صداي زنگ بلند مي شد و بايد
مي رفت سر كلاس ...
الان هم دريا داره دوباره صداش ميكنه ، حريف مي طلبه ، يعني حريف كه نه طعمه و بازيچه
مي خواد . من درسته اينجام ولي چند وقتيه روحم دوباره از طرف دريا احضار شده و بايد
برگرده وسط طوفان ، منتظرم هستند . اين ساحل وطن من بود . غريق هاي ديگه اي هم
هستند كه از من عاقل ترند . شايد اون ها دوباره نپرند وسط گرداب ولي خودت كه مي دوني
من يكم سستم .
ولي هرجا برم و به هر جايي كه موج ها پرتابم كنند بازم ياد ساحل طلايي و شن هاي
گرم وطن در درونم زنده است . مثل يه حس گرم و غمگين...
3- يه شاپرك مياد رو يه گلبرگ ميشينه و در هم غرق ميشن ، اما بالاخره وقت رفتن ميرسه ،
ميشه غصه خورد از نبودن ، ميشه شاد بود از مدتي با هم بودن . اين خاطره مي تونه
يه تجربه ي شيرين و خوش باشه . وقتي از يه روياي شيرين بيدار ميشي خوشحالي ، با
اينكه ديگه درون رويا نيستي اما از اين كه تو اين رويا بودي خوشحالي .
4- هنوز هم برام يكي از عزيز ترين ها هستي ولي مسافر بايد بره ... درياي
طوفاني د اره صداش مي كنه ...
(لطفا نظر نديد ، نظر ها رو پاك مي كنم)

به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.