رتبه کلی: 6361
نمیدانم چرا
منبع : My Archive
درج شده در تاریخ ۹۰/۰۴/۰۸ ساعت 01:20
بازدید کل:
650 بازدید امروز: 98
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تورا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تورا ار بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت , رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را
به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید , وا کردم
نمیدانم چرا رفتی؟؟؟ نمیدانم چرا؟؟؟
شاید خطا کردم...
و تو... بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا؟؟؟ تا کی؟؟؟ برای چه؟؟؟
ولی رفتی...
و بعد از رفتنت , باران چه معصومانه میبارید...
نمیدانم چرا؟؟؟ شاید به رسم عادت پروانگیمان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت
دعا کردم...
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۰۴/۰۸ - ۰۱:۲۷
برچسب ها:
1
2
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.