عکس های عاشقانه (2)



یاد من باشد فردا حتما
دو رکعت راز بگویم با او
و بخواهم از او که مرا در یابد
و دل از هر چه سیاهی است بشویم فردا

 
عکسهای عاشقانه جدید
یاد من باشد فردا حتما
صبح بر نور سلامی بکنم
سیصد و شصت و چهار غفلت را ،من فراموش کنم
سینه خالی کنم از کینه این مردم خوب
و سلامی بدهم بر خورشید


عکس های زیبا و آرامش بخش از گلها


یاد من باشد فردا دم صبح
خواب را ترک کنم زودتر برخیزم
چای را دم بکنم
و در ایوان حیاط سفره را پهن کنم
در جوار گل یاس
نان و چایی بخورم
برکت را بتکانم به حیاط ،یاکریمی بخورد


یاد من باشد فردا حتما
ناز گل را بکشم
حق به شب بو بدهم
و نخندم دیگر به ترک های دل هر گلدان
چوبدستی به تن خسته ی گل هدیه دهم
حوض راآب کنم و دعایی به تن خسته ی این باغ نجیب


 
یاد من باشد فردا
به دل کوزه ی آب، که بدان سنگ شکست
بستی از روی محبت بزنم
تا اگر آب در آن سینه ی پاکش ریزند آبرویش نرود
رخ آیینه به آهی شویم
تا که من را بنشاند در خویش
من در آن آیینه خواهم ختدید
خاطر آیینه از اخم به تنگ آمده است



Click to view full size image


یاد من باشد از فردا صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا آب زمین
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت
خانه ی دل بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت
بزدایم دیگر تاری گرد کدورت از دل
مشت را باز کنم تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم


یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا
زندگی شیرین است زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت از سفر برگردد
بذر امید بکارم در دل
لحظه را در یابم
من با بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم


 
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدی است





یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست مرا که نباشد پس از آن فردایی



 
یاد من باشد
باز اگر فردا غفلت کردم
آخرین لحظه ی فردا شب ، باز
من به خود باز بگویم این را




یاد من باشد فرداحتما
دو رکعت راز بگویم با او
صبح بر نور سلامی بکنم
پرده از پنجره ها بردارم
آه ای غفلت هر روزه ی من
من به هر سال که بر من بگذشت
غرق اندیشه ی آن فردایی
که نخواهد آمد
می نشانم به جامه عمرم ،سیصد و شصت و پنج غفلت را