من دلم تنگ کسی است که به دلتنگی من می خندد
باور عشق برایش سخت است ...
ای خدا،باز به یاری نسیم سحری
می شود آیا دل به دل نازک من بربندد؟!!
چگونه بسرایم وقتی دلم از آهنگ غم لرزان است.
چگونه شادکامی و آرامش را بر قلبم میهمان کنم وقتی خشم حقارت پاکی، رقص تار و پودلب هایم را به لبخندی تلخ تبدیل کرده است.
چگونه دل را آرام کنم با کینه وقتی سوز چشمانم رنگ آوای بیزاری و دلمردگی ناکامی هاست؟
و چگونه تاریکی ها را پنهان کنم وقنی سردر گمی و سردی نزول برف های یخی در ستیزبا رویای خیس باران خرده ی بهاری همه ی قوت بیداری را باطل کرده اند.
چگونه خود را قانع بنمایانم وقتی با چادر قرمزم صورت سیاه افسردگی ها، آشوب ها و رنگ بیگانگی قلبم را پوشانده ام و هر نفسم با طعم انتقام با تمام قدرت و هشیاری به هرسو جو را می شکافند و آشیانه ی تنفر در قلبم نمره ی املای مشق عشقی که هر شب دردل می سرایم صفر وارد کرده اند.
چگونه بمانم وقتی احساس شکست ، نامه های صادقم را چون سادگی نمره ای کم کرده است.
چگونه چشم بر روی هم نگذارم و از چه بترسم وقتی تمام راز و نیازم طلب و گدایی آرامشی ابدی است و در هر لحظه تنها با نمایی از آسمان عظیم هم نفسم چون با من است بیداد قلبم را دری به سوی خودش گشوده است و من با امیدم او با من است تا هر عمقی و سهری مانده ام.