درباره من دلم را مینوازم...در سازی...که پرده هایش را....دست غم کوک کرده است...
و نگاهم را نذر دلهایتان میکنم... غربت پاک عاشقی را پاس میدارم...اینجا در این لحظه های رنگ به رنگ... شاخه شاخه پائیز را می سرایم.... و قطره قطره ...غروب را میبارم... تا...حس تنهائی را تقدیم تنهائی احساستان کنم.... .....به ...پناهگاه دلتنگیم ...خوش آمدید... |
lllEND-LOVElll
(
![]()
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
بگذار تا...در نبودت...به درد هایم خو کنم...
مرا به کدام سو میبری...؟
خسته ام....باور کن...دلم تاب نمی آورد...
مرا از گور دلتنگی بیرون میاور...........ببین...چقدر فاصله داریم...!!!
من زیر آوار تهمتم...و تو در تاخت و تاز بی نیازیت...حتی اشک هایم را نخواهی دید...
ببین چقدر با هم فرق داریم....
نمیگویم خشمت را پنهان کن....
نه
هر چه تو میکنی درست است....
اما انصاف داشته باش.....
من بی تحملم....
بگذار در بستر فراموشی بخوابم....
شاید خوابم ببرد...
شاید لحظه ای درد هایم تسکین یابد...
از سهمت بگذر....
من لایق این همه ظلم نیستم....
این همه بی مهر نباش....دنیا ....ارزش اندوه ترا ندارد...
بگذار فقط من باشم که تاوان میدهم...
بگذار فقط من باشم...که میسوزم....
بگذار فقط لحظه های من سیاه و سنگین بگذرند...
من خودم را آماده هر رنجی میبینم...
این....
واجب کفائیست....
و با یک نفر...
..........
بگذار آن یکی باشم....
..............
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سـرِ دلتنگــي
به رويش دست ميکشيدم
تــو از درونش
با آرزوي من بيرون مي آمدي!
از آغاز نيز اهل ديار تنهايي بوده ام ،
تو رهگذري بودي و من با تو مدتي آشنا بوده ام