
کاش باران بگيرد …
کاش باران بگيرد و شيشه بخار کند…
و من همه ي دلتنگيهايم را رويش “ها” کنم…
و با گوشه ي آستينم همه را يکباره پاک کنم … و خلاص…

بي تو
نه بوي خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکينم
چرا صدايم کردي
چرا ؟

همه ي پل هاي پشت سرم را خراب کردم ؛ از عمد . . .راه اشتباه را نبايد برگشت
. . . !...
باز باران باريد ،
خيس شد خاطره ها ،
مرحبا بر دل ابري هوا ،
هر کجا هستي باش ،
آسمانت آبي ،
و تمام دلت از غصه دنيا خالي

آنقدر از غم وفا ديدم شدم شرمنده ي غمها

به تو که فکر مي کنم بي اختياربه حماقت خود لبخند مي زنم سياه لشکري بودم در
عشق تو فکر مي کردم بازيگر نقش اولم …افسوس...

حوا بودن تاوان سنگینی دارد
وقتي آدمـ ها براي هر دمـ و بازدمـ ,
هوا نياز دارند ...

وقتي از دست دادن ... عادت مي شود ...
ديگر... به دست آوردن هم ... آرزو نمي شود ... !!

از هيچ طرف
به هيچ چيز نمي خورم
ديوار
گاهي
چه دوست داشتني است!

هوا خوب و بدش فرقي نداره...
به هواي تو نفس ميکشم هنوز...

گاهي آدم
فعل خواستن را که صرف مي کند،
اينطور مي شود :
خواستم
خواستي
نشد ..

بعضـــي از نگــــاه ها
صــــداي قشنگـــــي دارنــــد .
بعضـــي ها را هـــر چقـــدر هم کــــه بخواهـــي
تمام نمي شوند ..
سکـــــوتشان خالــــي مي کنــــــد دل آدم را ..
و عطر بوســــه هايشــــان
مست مي کنــــد آدم را ..
/اين بعضـــــي ها/ يعنـــــي تــــــو ..

هــي روزگــار...
مــن بــه درکـــ ...
خــودتـــ خــســتــه نـــشــدي ،
از ديــدن تـــصـويـــر تــــکــراريــه درد کـــشـيـدن مـــن؟

مي مانم ...
مي روي ...
لعنت به اين افعال !
كه ماندن را براي من صرف كرد و رفتن را براي تو !!!

قرعه کشي تمام شد...
تو به اسم کس ديگري درآمدي
.
.تقدير جاي خود...
اما لااقل اسم مرا هم در کيسه ات مي انداختي

کجايند آنهايي که مي گفتند...
کوه به کوه نمي رسد ولي آدم به آدم ميرسد.!
اي بي انصافان....................................؟
چرا من به او نرسيدم...!!!؟؟؟

هي کافه چي !!!
نمي داني چه دردي دارد
مرور خاطرات پوسيده
با دو فنجان قهوه تلخ
يکي از آن من و ديگري از آن......
امان از دست خاطرات
فنجان ها چرا دوتاست !!

هرگز نفهميدم فراموش کردن دَرد داشت يا فراموش شُدن .......
به هر حال دارَم فراموش ميکنم......"فراموش شُدنم را "....

اگر روزي .....
محبت کردي بي منت
لذت بردي بي گناه
بخشيدي بدون شرط
بدان آن روز واقعا زندگي کرده اي ......

قول دادم به قلبم و خدا، ديگه دل ندم به عشق آدما

يکي بود يکي نبود...عاشقش بودم عاشقم نبود....وقتي عاشقم شد که
ديگه دير شده بود...
حالا مي فهمم که چرا اول قصه ها ميگن...يکي بود يکي نبود...
يکي بود يکي نبود ، اين داستان زندگي ماست.... هميشه همين
بوده...يکي بود يکي نبود ،
در اذهان شرقي مان نمي گنجد با هم بودن ، با هم ساختن ، براي بودن
يکي ، بايد ديگري نباشد...هيچ...

گفتند حکم؟
ورق دست گرفتيم و خنديديم
قرار شد حکم دل باشد...تمام سر ها دست تو بود
روزگار دست از ما گرفت...دو به دو، دل داديم
زندگي آس ِ مان را بريد...

يه روزي ميرسه که جاي خاليَم رو با هيچ چيز نمي توني پر کني .......
من خاص نبودم ، فقط "عشقم" بي ريا بود...
و "عشق" بي ريا.....کيمياست ..

از کـسي کِـه نِميشنــاسي گـاهـي بُتــي ميســـازي...!!
آنقــدر بـُـــزرگـــ کـه حتــي:
از دَستـــ اِبـــراهيـــم هَــم کــاري بـَـر نِمي آيــد...

اين پست را سکوت مي کنم تو بنويس !...
تــــــــو بنويس ..
از دلتنگي هايتــــــ ، از دردهايتــــــ ، از هرچه دلتـــــ مي گويد !..
بنويس برايـــــــــم...

غيرت دارم روي خاطراتمان
براي هر کسي تعريفشان نمي کنم
تو فقط مرد باش
... و . . .
نگو چيزي بين ما نبود
