که امــیدوارم توىِ "زندگــ ــ ــ ــيت" جــزءِ اون دسته از اَفـــ ـــرادى باشی
اگه یکی از پُشت چشماتو گرفت
فقط يه نفر تو ذهـــنت بیاد ، نه چند نفر
تفاهــم به معــنای درک کـــردن نیست
بلکه به معنای تـوانایـی تحـمل تفـاوتهـاست
نــه نمـی دانــی
هیچــکس نمــی دانـــد
پشت ایــن چهــره ی آرامـ در دلــــم چه میگــذرد
نمـی دانـی
کســی نمـی داند
ایــن آرامش ظاهــــــر و این دل نـــــــا آرام
چقــدر خسته امـ میکنــد
بیایید به هم دروغ نگوییم
آدم اســـت
بـاور می کنـــد
دل می بنــدد
درد دارد
وقتی می رود
و همه می گویـند : دوستـت نـداشـت
و تو نمی توانی به همه ثابـت کنی
كه هرشـب
با عـاشقانه هایـش خوابت می كرد
دلتنگـــی
عین آتش زیر خاکستر است
گاهـــی فکر میکنـــی تمام شده
اما یک دفعه
همه ات را آتش مـــی زند
انگشت نمای تمام مردم شهر شده ام
شیـرین ندیده اند ، تـیشه به دست بگیرد
و بـه سـَمت بیستـون برود
تنهایی هم مد شده
همه به هم خیانت می کنند
و بعد داد می زنند که تنهایـــــــــم
این شبها در کنج اتاقم حتی تنهایی هم به من تجاوز میکند
بودن و نبودنت مرا دلتنگ میکند
در بودنت هراس رفتن و در نبودنت انتظار آمدن
چه دو راهی دشواری است